دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

عرض تسلیت

هاله جان معذرت میخوام ! چون من واقعآ نمیدونم چی باید بگم!

واقعآ راست میگن که تسلیت واژه ی کوچکیست در برابر این غم بزرگ...

درگذشت مادر عزیزت رو از صمیم قلبم بهت تسلیت میگم.

امیدوارم خدا به تو و خونوادت صبر بده هاله بانو...

فاتحه ای برای شادی روح آن مرحوم قرائت بفرمایید لطفآ...

حذف پزشکی!

خب از اونجایی که از اول ترم خیلی درس خوندم، تو این شش روز بیکاری اصلآ حال و حوصله ی درس خوندن نداشتم و رفتم بیمارستان واسه گرفتن گواهی و حذفِ پزشکیِ یکی از دروس!

به یارو (شما بخوانید دکتر) میگم حالم تو این چند روز خوش نبود، یه گواهی میخوام واسه حذف پزشکیِ امتحانم!

شروع کرده به روضه خوندن که چقدر دروغ تو جامعه رواج پیدا کرده و امان از این وضع بد و همش تقصیر بووووووووووووق ئه و من گواهی نمیدم و از این حرفا!

میگم بابااااا همه ی بچه ها همینجوری گواهی گرفتن، حالا به ما که رسید حذف پزشکی شد گناه کبیره؟!

دوباره میخواد شروع کنه به زر زرهای نامربوط که میگم آقای دکتر اگه گواهی نمیدین من برم، چون یه خانومی بیرون منتظرن که حالشون اصلأ خوب نیست شوما ایشونو معاینه کنید!

میگه خب تو بشین به اونم بگو بیاد! (در مورد اینکه آیا نظر سوئی داشت یا نه هم اطلاعاتی در دسترس نیست!)

خلاصه من یه ساعت نشستم اونجا و ملت میومدن درد و مرض هاشون رو میگفتن و... گلاب به روتون وضع مردم چقدر خرابه هااااا!!!

خلاصه آخرش بعد از آوردن کلی آیه و حدیث موفق شدم گواهیِ کوفتی رو ازش بگیرم و درس مربوطه حذف خواهد شد انشالله!

از مطب اومدم بیرون دیدم اووووووووه ملت صف کشیدن واسه کردنِ حذف پزشکی!

دورم جمع شدن میگن راحت گواهی میده؟!

میگم آره خیلییییییییییی! نشون به این نشون که من از 11 تو مطبشم الان ساعت 12 و ربعه! میگم خب چه کاریه منت این رو بکشین؟! برید فلان بیمارستان سه سوت گواهی میده بهتون خب!

میگن رفتیم منتها چون چادر نداشتیم اصلأ راهمون ندادن!

یه نگاه به سر تا پاشون انداختم گفتم شرمنده من با خانومایی که چادر نداشته باشن صوحبت نمیکنم اصلأ و راهمو کشیدم رفتم!

چند قدم که رفتم برگشتم دیدم تعداد زیادی از بیماران از خنده جررر خوردند و اون دخترای بدحجابِ بدون چادر هم هوووویجوری زُل زدن به من!!!


پی نوشت1: الان اینقدررر دوست دارم بگم پست قبل سرکاری بود! اینقدرر دوست دارم بگم! ولی خب نمیگم که سرخورده بشید یه وقت!!

پی نوشت2: این یعنی چی که پست رو مینویسیم بعد انتشار رو که میزنیم میگه: مدت زمان استفاده ی شما به پایان رسیده؟! مسئول بلاگ اسکای فحش میخواد یعنی؟!

خداییش فراتر از شستن یک بشقاب است!!!

در ابتدا جا داره تشکر کنم از خودم! بعله! میخوام از خودم تشکر کنم که یه فصل سخت و سرنوشت ساز و پر از تلخی و شیرینی رو تاب آورد! (خودت رو کشتی واقعأ!)

گذروندن یه ترمِ درسیِ خیلی سخت، فارغ از اینکه چه نتیجه ای رقم خواهد خورد اعتماد به نفسم رو خیلی بالا برد! (خدا به خیر بگذرونه! نیست که اعتماد به نفست خیلی پایین بود!)

گرفتن کلی تصمیمات سرنوشت ساز که هرکدومشون کلی انرژی از آدم میگیره تو این مدت کوتاه واقعأ سخت بود و من به خاطرش واقعأ از خودم راضی و ممنون ام! (از خودش ممنونه! هه!)

تو این مدت به خودم نشون دادم که میشه قوی بود، میشه مستقل بود، میشه تلاش کرد و چشم به آینده دوخت، میشه عاشق شد، میشه به خاطر عشق هرکاری کرد، و فهمیدم که متعهد بودن در عین سخت بودن واقعأ شیرینه...(فقط همینا رو فهمیدی اینقدر جوگیر شدی؟!)


در انتها هم لازم به ذکر است که بنده و همسرم برای ادامه ی مسیرمون شدیدأ محتاجیم به دعای انسانهایی با قلبهای صاف و زلال، که حتمأ شما دوستان از این دسته انسان هایید، پس دریغ نفرمایید لطفأ...

مَرد و مَردونه!

توضیح واضحات: از اونجایی که خودم به شدت درگیر امتحاناتم و وقتِ پست نوشتن ندارم از دختری که قلبأ دوستش دارم پرسیدم: مرد زندگیت رو چطوری تصور می کنی؟! این پست قسمت عمده ای از سخنان گهربار ایشونه! ("گهربار" رو هم خودم گفتم ایشون نگفت!!!)

 

مرد زندگی من شبیه اسکناس نیست! آغوشش بوی پول، عرق، ورق و گیریس و... نمیده! از اونطرف بوی گیاه بامبوس هم نمیده! ( چون دوست ندارم هر جا میره بوی ادکلنش مسیر هر کس و ناکسی رو منحرف کنه! ) 

مَرد من برای ناموس بی شرف ترین آدم کره زمین هم احترام قائله. وقتی میخواد با کسی تسویه حساب کنه ناموس طرف و جلو چشمم به هشت قسمت مساوی تقسیم نمی کنه! انگشت اشارشو رو نقطه ضعف طرف، فشار مضاعف نمیده! 

پسری که دوست دارم حلقه به دستم بکنه، سایز اندام هم کلاسی ها و دختر همسایه رو با جزئیات نمیدونه! تعهد اساس زندگیشه. 

کسی که لیاقت داره با من زیر یک سقف باشه، با رفقاش در سطح شهر به دنبال مانکن های خیابانی تک چرخ نمیزنه! مردمک چشمشو دو برابر نمی کنه تا گریم صورت از ما بهترون و واضح تر ببینه!!! 

مَرد من راحت گریه می کنه، راحت ابراز علاقه می کنه،

برای آشتی پیش قدم میشه.با چشمام حرف میزنه و...

 

ازش پرسیدم: این مردی که توصیف می کنی رویایی نیست؟! پیدا میشه؟!

گفت: " آره پیدا میشه فقط مثل دختر نجیب نایابه! "  

پرسیدم: حالا این مرد چقدر به من شباهت داره؟ 

گفت: "...................." (یعنی سکوت!)

میگن: سکوت علامت رضاست دیگه! 

 

پی نوشت:روز بی ادعاترین عضو خانواده مبارک. روز ساده زیست ترین عضو خانواده مبارک. روز بهشت نشینِ بی قباله مبارک. روز پدرهای زحمت کش مبارک... :* (این بوس هم واسه پدرهای زحمت کش بود نه تو!)

 

پی نوشت: نمی خواستم این پی نوشت رو اضافه کنم ولی باید واقع بین بود! لعنت خدا بر مردهایی که مردانگی رو در صدای کلفت و زور بازو میدونن. خدا از سر تقصیر مردهای خون آشامی نگذره که تمام دنیاشون شکم و زیر شکم لامصبشونه! مردانگی رو اعدام کردید لعنتی ها...


پی بهنام نوشت: جای پست نوشتن کادو بهم میداد بهتر نبود خداییش؟!

زن زندگی...

زن یعنی لطافت با زیرکی زیر پوستی!!!

وقتی بهت میگن " خوش بگذره عزیزم! "

در واقع تو دلشون میگن " الهی بری بخوره تو برجکت! "

ولی مردها حرف دل و زبونشون تقریبا هماهنگه

یعنی وقتی میگن " خوش بگذره عزیزم "

تو ذهنشون ایکی ثانیه بررسی کردن که  آیا صلاح هست بره یا نه؟ آیا رفتنش آزارشون میده یا نه؟!

اگه همه چی اوکی باشه با لبخند آرزوی لحظاتی شاد رو می کنن! اما اگه یه درصد خوششون نیاد پا می کنن تو یه کفش که " عزیزم نمیشه نری؟ " و بالاخره به یه نحوی مخالفت خودشون رو ابراز می کنن...

حالا کاری هم ندارم به اینکه زن ها به این مخالفت اهمیت میدن یا نه!!!

مدیونید فکر کنید میخوام زن ها رو بی صداقت جلوه بدم هاااا!!!


زن یعنی نگاه منتظر

زنی که با دل و جان پایبند به دلت می شود استحکام قابل توجهی دارد! کم نمی آورد! جا نمیزد!

زن یعنی مخلوطی از زنگ تفریح، مشاوره اجتماعی، مدیریت بحران، شونه ای برای گریه کردن...

یه زن می تونه همزمان هم مرد فعالی باشه هم زن نرم و نازکی...

یه زن رو دوست دارم

اون هم زنی که مثل کوه پشتمه...