دل کجا خوش است؟!


خب همونطور که خیی از دوستان میدونن من کلآ نه وابستگیِ چندانی به وبلاگم دارم! نه خیلی به آرشیوم اهمیت میدم! نه اصلآ برام مهمه که مثلآ همین الان وبلاگم رو فیلتر کنن یا حتی بیان بگیرن و چوب تو فلان جامون کنن! (بر ارواح دروغگو صلوات!) کلآ هیچی برای نویسنده ی این وبلاگ مهم نیست در کل! جز یه چیز! اونم اینه که حداقل حالا که میشینم اینجا و وقت میذارم واسه نوشتن پست و خوندن پست و کامنت گذاشتن، در کنارش هی نزنم تو سر خودم و کیس و مانیتور و کیبورد که آخه فلان فلان شده چرا کد نمیدی و فلان فلان شده چرا وقتی تعداد کامنت ها مثلآ 50 تاست تو 40 تا نشونش میدی!!! 

به هر حال تو این چند وقت بلاگفا به میزان زیادی ما رو اذیت کرد! ما هم حلالش نمیکنیم و نفرینش میکنیم که ایشالله خدا به زمین گرم بزندش به حق ۵ تن! (آیکون کسی که با مشت به سینه اش میکوبد!) 

خلاصه هرچند که تغییر عادت کاری بس دشوار است برای اینجانب ، ولی خب گویا چاره ای نیست و اصلآ از قدیم هم گفته اند که "دل کجا خوش است آنجا که یار خوش است!" ( البته مطمئن نیستم که واقعآ چنین چیزی گفته باشن! ولی اگه هم نگفتن خب من الان گفتم و در تاریخ ثبتش کردم دیگه! )

بنابرین از این به بعد در بلاگ اسکای مینویسم شاید که دوستان عزیزم اندکی راحت تر کامنت بذارن، پست بخونن و خلاصه اندکی بیشتر دور هم خوش باشیم در این روزگاری که خوشی شدیدآ نایاب شده!

خب پس لطفآ بروید به:  اینجا

مشترک مورد نظر شما را آدم حساب نکرد!


خب فکر کنم حالم خیلی خوبه!

نتیجه ی مطلوبی رو تو امتحاناتم گرفتم و الانم که حسابی دارم استراحت میکنم!

تنها مشکلی که الان وجود داره خراب شدن گوشیمه که اصلآ نمیدونم چش شده!

کلآ خاموش شده و قصد روشن شدن هم نداره گویا!

شماره ی هیچکس رو ندارم!

البته گوشیه مادرم رو گرفتم ازش! ولی اصلآ نمیشه باهاش کار کرد که!

شماره هام هم تو گوشیم سیو شده بود و...! :-(

چند ساعت پیش زیر بارش برف رفتیم با بچه ها آیس پک خوردیم! خیلیییی کیف داد! جاتون خالی!

ولی یه چیزی خیلی الان رو اعصابمه! یه چیزی که مانع شد که امشب بیام و یه پست درست حسابی بنویسم!

من از یه چیزی واقعآ متنفرم! اونم اینه که به یکی زنگ بزنم و اون شخص جواب نده!

یا اینکه زنگ بزنم و اون خاموش باشه! فکر میکنم اگه قراره کسی گوشیش رو خاموش کنه قبلش باید به من اس بده که من از این ساعت تا این ساعت خاموشم و اگه این کار رو نکنه یعنی به من توهین کرده!

الانم محکم کوبیدم به دیوار! هرچی زنگ میزنم مشترک مورد نظر خاموشه! فعلآ سرم گیج میره! شاید تا صبح خوب شدم! ای لعنت به این درهای بسته ای که ما میمونیم پشتش! اه !

پی نوشت: میدونم تند رفتم! نیازی نیست شما بگید!


یه بابا دارم ، شاه نداره !!!


1) داره نماز میخونه، کانال رو عوض میکنم یه دفعه میبینم بهم میگه خب بذار ببینیم چی داره میگه!!!

(میگم: خب تو الان داشتی نماز میخونی واقعآ؟! نمازت تو حلقم!!!)

2) بهش میگم پول بده میخوام برم آرایشگاه! چپ چپ نگام میکنه میگه: موهات رو هم نمیتونی خودت بزنی؟! اینهمه میری دانشگاه چی یاد میگیری پس؟!

(میگم: شرمنده! یاد دادن هاااا ، منتها من استعداد ندارم خب!!!)

3) از آرایشگاه اومدم رفتم جلوش وایستادم که یه کم تعریف کنه ازم که خیر سرم صورتم رو زدم، میگه ریشِ خری گذاشتی؟! میگم ریشِ خری دیگه چیه؟! میگه خب بزی! منتها تو خیلی خری!!!

(شما بودید غیر از سکوت کار دیگه ای میتونستید بکنید واقعآ؟!)


پی دربی نوشت:

خب از اونجایی که من قبل از بازی با کسی کل کل نکردم شاید بهتر بود بعد از بازی هم سکوت میکردم! ولی خب از اونجایی که سکوت تو خون ما نیست کلآ ، باید خدمتِ لنگی های عزیز عرض کنم که :

دوستان! تبریک میگم! شما موفق شدید مقام خودتون رو در رده ی هفتمِ جدول تثبیت کنید که خب این برای تیم شما یه افتخار محسوب میشه! منتهاش یه سری چیزا هست که نباید یادتون بره:

1) خسرو حیدری و آندو تیموریان و جباری که از تاثیرگذارترین بازیکنای ما بودن تو این بازی نبودن و خب تیمی که بازیکناش تکمیل نیستن قاعدتآ نمیتونه 90 دقیقه خوب بازی کنه!

2) وقتی داور خطا روی زندی رو نمیگیره و بعد خطای هَند زارع به اون واضحی رو نمیگیره و به زندی کارت میده و مربیِ استقلال رو اخراج میکنه! اعصاب واسه بازیکن میمونه که بخواد خوب بازی کنه؟!

3) در پایان به عنوان یک هوادار سرورتون ، بهتون تبریک میگم! امیدوارم بتونید تا پایان فصل مقامِ هفتمِ خودتون رو حفظ کنید!


محاسن ما !


چند وقتیه که بازم زده به سرم و صورتم رو اصلاح نمیکنم! 

اصلآ من نمیدونم چرا بعضی وقتا خیلی یهویی میزنه به سرم که ریــش بذارم!

آخه میدونید؟! درسته که قیافه ی آدم یه جوری میشه که حالِ خودتم ازخودت به هم میخوره، ولی خب در عوض کلی اتفاق جالب هم واست میفته که میتونی کلی بخندی باهاش و... ! (شاید این اتفاقات رو هم بعدآ نوشتم!)

حالا این بابای ما هم به ریش حسااااااس! هروقت منو میبینه یه فحش بارم میکنه!

( فقط خدا رو شکر مامانم ریش نداره وگرنه حتمآ طلاقش میداد!!! بعد معلوم نبود با این وضع ئه قیمت سکه و طلا چه جوری میخواست مهریه اش رو بده! اصلآ داستانی میشد هاااا!!! همینجور موقع هاست که آدم میفهمه تحت هر شرایطی باید خدا رو شکر کنه!)

دیشب که با مادربزرگم صحبت میکردیم ، وقتی حالم رو پرسید،

بابام بهش گفت: "خاک بر سرش! نمیره ریشش رو بزنه که! حالمون رو به هم زده!"

منم گفتم: "خب واسه کی صورتم رو بزنم؟! نه دوست دختری، نه همسری! هـــــــــی روزگــــــار!"

که مامانم گفت: " آخ قربونش برم پسر گلم رو! خب عزیزم برو صورتت رو بزن ما هم آدمیم به خدا!" (لازم به ذکره که قسمت اولش رو فقط جهت مسخره کردنِ بنده فرمودند! وگرنه اگه مادرِ ما طی این عمر درازمون یه بار قربونمون رفته بود که ما الان اینجا نمی بودیم!!!)

مادربزرگم گفت: " آخــــــــــــی! بچه ام راست میگه دیگه! خب برید یکی رو براش پیدا کنید! بهنام جون بیا اینجا خودم یکی رو برات میگیرم!"(قربونش برم که فقط مادربزرگمه که جدی حرف میزنه و با هیشکی شوخی نداره!!!)

بابام هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت آره جون عمه ات!!!!!! (یعنی یه همچین بابایی داریم ما!!!)

شما فکر کنید که در اینجا من سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین و خجالت کشیدم و اینا!

پی نوشت: سخت است فهماندن چيزي به كسي كه براي نفهميدن آن پول مي گيرد! (احمد شاملو)

جلوی باطل که سر خم نمیکنن!


_ دزد... بیچاره شدم! دار و ندارم رو بردن!

_ چی شده؟! کِی؟! چند نفر بودن؟! ندیدیشون؟!

_ بیچاره شدم... زندگیم به فنا رفت...

_ برو شکایت کن... میگیرنشون... ناراحت نباش...

_ از کی؟ از کی شکایت کنم؟! من دزد رو با چشمای خودم دیدم! دزدی که زندگیم رو برداشت و برد ریش سفید محلمون بود! معتمد محل! حالا کی میخواد به حرف من رسیدگی کنه؟!

_

_

_ولی بالاخره باید یه کاری کرد... ناامید نباش... تو باید رسواش کنی.. تویی که میدونی تمام این چهره ی معصومی که از خودش به نمایش گذاشته الکیه... الان این وظیفه رو دوش توئه که رسواش کنی... من باهاتم...

پی نوشت۱ : اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد میتوان رسوا ساخت، اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید میتوان مطرح کرد ، اثبات کرد ، به زمان شناساند و زنده نگه داشت...

پی نوشت ۲: پیشنهاد میکنم حتمآ به ادامه ی مطلب تشریف ببرید!

پی نوشت ۳ : تولدت مبارک پونه...

پی نوشت ۴: خودت رو نفروش!

ادامه نوشته

انا لله و انا الیه راجعون!


ده روزه که سپیده  عزیز تو غم از دست دادن پدرش به سر میبره و من چقدر بی معرفتم که الان فهمیدم!

سپیده جان...

من رو هم تو غم خودت شریک بدون...

والله من تو این جور مواقع لال میشم!

نمیدونم چی میتونم بگم که شده حتی یه ذره از غم طرف مقابلم بکاهه!

روح پدرت شاد عزیزم...

خدا به تو و خونوادت صبر بده...

و واقعآ که تسلیت چه واژه ی کوچیکیه در برابر این غم بزرگ...

فاتحه ای برای شادیِ روح آن عزیز بخوانید لطفأ...


ما الکی خوشیم! شما چطور؟!

 

اینم یه کلیپ باحال واسه روز جمعه تون!

پیشنهاد میکنم غروب ببینیدش که باز نیاید بگید غروب جمعست و دلم گرفته و اینا!!!

کلیپ

 

راستی داشت یادم میرفت:

 خودت رو نفروش!

هیـــــــــــــــــــــــــس!  آروم بگو دوستت دارم!


اینقدر موضوع زیاده که آدم نمیدونه در مورد چی بنویسه!

خب یه چیزی که میتونه ذهن ماها رو خیلی درگیر خودش کنه اینه که حرف مردم چقدر میتونه مهم باشه؟!

ما به خاطر حرف دیگران تا کجا میتونیم خواست ها و تمایلات خودمون رو سرکوب کنیم؟!

خب من نظر خودم رو میگم!

من، به شخصه، اگه فکر کنم کاری درسته، اصلآ واسم مهم نیست که دیگران میخوان در موردم چی فکر کنن و حتمآ انجامش میدم! این کار میتونه تابویی باشه که با انجام دادنش ملتی بیان و بگن:

"خاک بر سرت، که با این عمل آبروت به فنا رفت و الان اَره و اوره و شمسی کوره دارن پشت سرت حرف میزنن!"

و میتونه کاری باشه که اکثریت انجامش میدن و یه اقلیتی بیان بهم بگن:

"تو این کار رو میکنی فقط واسه اینکه همرنگ جماعت شی!"

خب من فکر میکنم که بهتره هرکس به دل خودش نگاه کنه!

اگه تو یکی رو دوست داری و اینو مخفی میکنی به خاطر حرف مردم! به نظر من این یعنی که تو اصلآ اون شخص رو دوست نداری! 

خوشحال میشم نظرتون رو بدونم!

پی نوشت:خودت رو نفروش!

نیستی... اگه بودی هم وضع همین بود!



دوست دارم یکی رو داشته باشم که فقط واسه خودم باشه!

که نفسم واسش در بره و نفسش واسم...

که وقتی برای اولین بار با هم صحبت میکنیم و میگه: بهنام من قبلآ دو سال با یکی دوست بودم، ولی اون نامرد گذاشت و رفت،

نوازشش کنم، دلداریش بدم و بگم که همیشه باهاش میمونم...

که بعد از یه مدت که غم و ناراحتیش تموم شد...

بعد یه مدت که دوستای من دور و برش رو گرفتن و سرش شلوغ شد...

بذاره بره...

بره و همه چی رو فراموش کنه و دوباره من بمونم و زندگیه امروزم!

اونوقت دوباره بخوام که یکی باشه که فقط واسه خودم باشه!

که نفسم واسش در بره و نفسش واسم...

که وقتی برای اولین بار با هم صحبت میکنیم و میگه ............ !

پی نوشت1:

گاهی دلت گرفته

و نمی دانی باید دردت را

به که گویی

که بشنود و نشنیده بگیرد...

پی نوشت2: خودت رو نفروش!

بالاخره تموم شد!


اووووووووه!

چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتم!

مخصوصآ دیشب که تا ساعت 3 ، خونه ی دوستم بودم و درس میخوندیم!!!!!! 

وقتی برف میباره... شدید هم میباره... همه جا رو هم سفید میکنه... اونوقت تو میشینی و درس میخونی! واقعآ سخته!!!

ولی به هرحال این روزها هم با همه ی سختی ها و بدبختی هاش تموم شد!

آخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش!!!

یه اتفاق جالب که امروز سر جلسه ی امتحان برام افتاد این بود که مراقب اومد بالاسرم و گفت نوشتی؟! گفتم هنوز این سوال رو ننوشتم! بعد رفت بالا سرِ بغل دستیم و بهش گفت: بهش برسون دیگه!!!!!

حالا هم من خندم گرفته بود ، هم اینکه وقت نبود و باید زود امدادِ غیبی رو مینوشتم! خلاصه اینکه بعضی وقتا هست که خندیدن اصلآ خوب نیست و دست و بال آدم رو میبنده!!!

پی نوشت۱: تولدت مباااارک مولود

ایشالله شیرینیش رو هم بخوریم!

البته بدون واسطه!

آخه میدونی؟!

تجربه ثابت کرده این واسطه ای که مشخص میکنی شیرینی بده نیست!!!

پی نوشت۲: خودت رو نفروش!

پی نوشت۳:

خدا "قسمت" نکند

کسی "قیمت" خود را فراموش کند !