دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

سیزن 3

قبول دارم که خیلی با بهنام فاصله دارم!

دیگه اون آدمی نیستم که تحت هر شرایطی راستش رو میگه حتی اگه با گفتن حقیقت یه قوم اعدام بشن!!!

قبول دارم دیگه اون بهنامی نیستم که سرش بره قولش نمیره و قول هام شدن باد هوا انگار!

قبول دارم و افسرده ام، قبول دارم و منزوی ام، قبول دارم اعتماد به سقفم رو که هیچ، اعتماد به نفسم رو هم از دست دادم!


مثل بچه ای که تازه متولد شده میخوام از نو شروع کنم!

میخوام دوباره حرف زدن یاد بگیرم، کم کم راه رفتن رو شروع کنم و باز زندگیم رو بسازم!

نمیدونم این بچه چقدر عمر میکنه! یه روز؟ دو روز؟ یه سال؟ دو سال؟ 70 سال؟

من سهم خودمو پرداخت میکنم...

مشکل اینه که اطرافیانمم باید دنگ بدن!


پی نوشت: خلاصه دنگ هاتون رو؛  رو کنید! 

تنها دل خودت برای تو شور میزنه...

بعضی وقتا راهکارم  واسه رهایی از خیلی چیزا ،  بریدن از همه چیزه!

بعضی وقتا فکر میکنم باید این ریسمون بیخود اتصال به دنیا رو پاره کرد!

بعضی وقتا از همه چیز و همه کس خسته ام؛  به خصوص از چیزی که هستم..!

بعضی وقتا از خودم میترسم..!


*عنوان: یغما گلرویی

مرگ و تنگی دل!


یه عزیزی نوشته بود اگه ( ایشالله به حول و قوه ی الهی به حق پنج تن هرچه زودتر)  از این دنیا بری دلت واسه چی چیه این دنیا تنگ میشه؟!


خواستم بگم انگار همه چی داره دست به دست هم میده که ما دلمون کلن واسه هیچیه این عنکده ی ماتم سرا تنگ نشه...!


نظر شما چیه؟! روزی که بکننتون تو قبر، دلتون واسه چیه اینجا تنگ میشه عاخه؟!

*ببخشید دیگه ما یه مقدار لهجه مون مشکل داره! صریحه!

اشتباه به عرضت رسوندن، گل من!


اون چیزی که تلخش خاصیت داره زندگی نیست عزیز دلم؛ بادوم درختیه!


نفاک! تلخش نکن! خاصیت نداره! همش ضرره به مولا..........



نذار توی دلت سردی بشینه "گل من" / نذار اشکاتو هرکی ببینه "گل من"

شاید یه روزی کنار ساحل لم بدم و آب پرتغال تلخ مزه ام رو یه نفس برم بالا و به گذشته فکر کنم...

  ادامه مطلب ...