دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

چشمان تو...

چشمان تو سی سال بماندست و شده اصل شراب
که تواند بکند هرکه در این میکده باقیست خراب
تلخی عمق نگاهت نتواند بزند آدم پست
جز به شیرینی آن طعم لبت،،،، که فقط زانِ منست
منم آن آدم مست، منم آن آدم مست، منم آن آدم مست..
که خمار زدن جام دگر در به در است

که خمار زدن جام دگر لحظه ای از لحظه ی پیش، پیرتر است....


" بهنام رستمی "

چه سود از شرح این دیوانگی ها... بی قراری ها....

عنوان : شعر صدایم در نمی آید "مهدی اخوان ثالث" .... عالیه....


یه وقتایی هست که هرچی برگ تو دستت میاد آس و شاه و بیبی و سربازه... اونوقته که با یه لبخند موزیانه و اعتماد به نفس بالا به چهره ی حریفت نگاه میکنی؛ غافل از اینکه برگه ها اصلا خوب بُر نخورده و دست حریفت پر از حکمه و تو محکوم به شکستی!


زندگی جنگیدن مداوم و پی در پی نیست!

زندگی لذت بردن مستمر از زمان حال است!

از موفقیت دیگران شاد شدن و از شکست هایت درس گرفتن...

زندگی یک بغل گرم و یک بوسه ی آتشین نیست که آرامت کند....

زندگی یک تنهایی ناب و یک بیخیالی محض ست که غرقت کند...

زندگی یعنی رضایت ات از بودن برای همه و تنها بودنت میان همه....


من به روزهای شاد مشکوکم...

یه زمانی فکر میکردم باید صرفا یه چرت و پرتی اینجا بنویسم که 4 نفر بیان کامنت بذارن که منم در جواب  4 تا چرت و پرت بنویسم که بخندیم دور هم و خوش بگذره بهمون!

و بعد از یه مدت که دیگه وبلاگ نویسی نفس های آخرش رو هم کشید و همه رفتن دنبال شبکه های اجتماعی تازه به دوران رسیده منم رفتم توی همون فاز و اینجا رو بوسیدم و گذاشتم کنار....

ولی حالا که خودمو آنالیز میکنم از خودم میپرسم چرا من اصن به این چشم به قضیه نگاه میکردم عاخه؟!

اصن چه اهمیتی داره تعداد کامنت های ادم 60 تا باشه یا 6 تا؟

مهم اینه که من چرت و پرتمو بنویسم و حس خوبی بهم دست بده... حس خوب با بالا آوردنه مغزم رو صفحه ی مانیتور! ( اه! )

چند روزیه اونقدر به آینده ی مالی مون خوشبین شدم که فکر میکنم کاش همه چیز پول بود! ( و از خودم میپرسم آیا اینطوری نیست؟ )

چند روزیه اینقدر حالم گرفتس که هی به خودم میگم  کاش خودکشی آخر ماجرا بود! ( و از خودم میپرسم خب واقعا آیا اینطوری نیست؟ )

چند روزیه میخوام سر به بیابون بذارم کلا برم از شر همه خلاص شم هیشکی نباشه دور و برم ولی متاسفانه انسان موجودی اجتماعیست! ( و هی از خودم میپرسم تنها چیزی که ته نداره چی بود؟ )

چند وقتیه شروع کردم به سریال دیدن! جنبه دیدن سریال رو هم نداشتم! 5 تا سیزن داره تموم میشه و تا سیزن بعدی بیاد کلی گناه به گناهانم اضافه میشه بابت یکی کردن خواهر و مادر کارگردان فیلم! ( و هی از خودم میپرسم آخه سالی یه سیزن؟ من چرا از فیلم سینمایی کشیدم بیرون کردم تو سریال آخه؟ رفیق ناباب و فیلم خوب؟!)

همه چی دروغه حتی تو حتی من... یعنی ببین و بمیر ولی بیخود جوش نزن

میگه در نهایت

یکی میشه پولدار دروغگو

و

یکی میشه راستگوی گدا....


بازی دنیا رو میبینی؟ به جرم صداقت فحش هم میخوریم... هه



باید تلو تلو بخوری زمونه رو ، وقتی که مست نیستی به بن بست میرسی

باید ساعت 12 شب؛  بعد از پیک ششم و نخ پنجم، سیگار به دست؛  تو خیابون ، زیر بارون راه بری و به همه چی فکر کنی و به هیچی فکر نکنی.......


عنوان: رانندگی در مستی یغما گلرویی