دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دلم یک سال خوب میخواهد...

سال 90 هم داره دست و پاهای آخرش رو میزنه!

اتفاقای بد کم نیفتاده توش، ولی خب بی انصافیه که بخوام خوبی هاش رو نادیده بگیرم!

کلأ عادت ندارم اتفاقات مزخرف زندگیم رو خیلی مرور کنم و به خاطرشون زار بزنم،

معمولآ این چیزا رو خیلی زود فراموش میکنم، پس الان خوشحالم!

خوشحالم به خاطر اضافه شدن یه سال تجربه ی دیگه به کوله بارم!

خوشحالم به خاطر پیدا کردن دوستهایی ناب و بامعرفت...

خوشحالم به خاطر نبودن معدود آدمهای بی خاصیتی که اصلأ نمیدونم واسه چی راهشون دادم تو زندگیم!

راستش من همیشه به مادرم میگم که اگه در آینده بچه ام همون طوری که من با تو حرف میزنم، با من حرف بزنه سرش رو میبرم!!! البته من با مامانم راحتم و با هم این حرفا رو نداریم ولی خب امیدوارم امسال در جهتی پیش برم که خیلی بهتر از این باهاش صحبت کنم!

راستش من هیچوقت قدر پدرم رو اونطور که باید ندونستم! امسال سعی خواهم کرد خیلی بهتر باهاش رفتار کنم!

راستش من از خودم به عنوان یه دانشجو راضی نیستم! هرچند که تا حالا عقب نیفتادم و خدا رو شکر درس ها پاس شدن، ولی انتظار خودم از خودم خیلی بیشتر از این حرفاست! امیدوارم در سال جدید "دانشجو" باشم...

از خدا میخوام که تو سال جدید همیشه کنارم باشه و حتی لحظه ای تنهام نذاره...

از خدا میخوام که کمک کنه که امسال در کنار "امام زمان ام" تو میدون آزادی رقص و پایکوبی کنیم!

از خدا میخوام که در سال جدید دشمنان ایران رو به وحشتناک ترین وضع ممکن منفجر کنه!!!

از خدا میخوام که به شما در رسیدن به هرآنچه که دوست دارید و شایسته اش اید کمک کنه...


ســــــــــال نــــــــــــو مبـــــــــارک


پی نوشت1: بابک عزیز  یه بازی وبلاگی راه انداخته که برای شرکت توش فقط کافیه از سفره ی هفت سین تون عکس بگیرید و بفرستید براش تا ببینیم سفره ی کی از همه قشنگ تره و با سلایق هم دیگه آشنا بشیم! راستش همونطوری که مستحضرید سلیقه ی من از همه بهتره ولی خب از اونجایی که فردا صبح مسافر تهرانم معلوم نیست که بتونم تو این بازی شرکت کنم یا نه! پیشنهاد میکنم این بازی رو از دست ندید...

پی نوشت2: بعضی ها هم فکر میکنن خیلی نقاشی شون خوبه و اینجوری عید رو به آدم تبریک میگن!!! (مرسی فاخته جان! تبریک عید متفاوتی بود!)

پی نوشت3: چند روزی نیستم!

پی نوشت4: برای شادی روح اموات فاتحه ای قرائت بفرمایید لطفأ...

خب اللهُ اصغر! خوبه؟!

چه لذت بخشه خوردن با.توم!

به جرم گفتن الل.ه  اک.بر!

به جرم با هم بودن!

به جرم فهمیدن!


امشب حسابی یاد یکی دو سال پیش افتادم!

من می میخورم و تو میکنی بد مستی؟!

شکی توش نیست که گند ترین سالی که من تا حالا تجربه کردم همین سال نود بوده!

سالی پر از خبر...!

پر از مرگ و میر و درد و مرض!

کِی میشه این سال لعنتی تموم شه آخه؟!

در یکی از جدیدترین اتفاقات این سال مهیج، دیروز لاستیک ماشین بابام (که لازم به ذکره که هنوز دو ماه نگذشته از خریدنش!) در حین حرکت ترکید و ماشین چپ شد و تنها چیزی که کمابیش سالم موند بابام بود!!!

تو این شبِ عیدی فقط همین اتفاق رو کم داشتیم که خب خدا رو شکر جور شد!


پی نوشت: امشب شبِ چهارشنبه سوری ئه! به من که حسابی خوش خواهد گذشت...

امیدوارم که به شما هم خوش بگذره!

از عزیزانِ تیتیش مامانی و نازک نارنجی هم درخواست میکنم برای اینکه یه وقت خدای نکرده بوی دود نگیرن از خونه شون بیرون نیان! 

خواهشأ دهنشون رو هم ببندن چون منم فحش بلدم!


کار گروهی را میکنیم!

خب چه جوری شروع کنم؟!

اوممممممممم!

میخوام بگم که یه مشت نویسنده ی قهار.... نه نه نه! یه مشت که زشته!!!

میخوام بگم چند تا دوست خوب که بر حسب اتفاق خیلی نویسنده های خوبی هم هستن، دور هم جمع شدن تا به تعالیِ بشریت کمک کنن!

اصلآ مگه از قدیم نگفتن که اگه میخواید به نتایج مطلوب تری برسید، بهتره کارهاتون رو گروهی انجام بدید؟!

ها؟! چی؟! نگفتن؟! گفتن: "تو ایران کار گروهی جواب نمیده؟!" گفتن: "ایرانی ها نمیتونن دور هم جمع شن؟!" خب اصلأ ما اینجا دور هم جمع شدیم که به شما ثابت کنیم که اونا دروغ گفتن! اصلآ اینا همش توطئه های استکبار و ایادی شمال و جنوب و شرق و غرب اوناست! حالا من الان نمیخوام خیلی بحث رو سیا.صی کنم! فقط میخوام بگم که: اینجا ایران است، ما ایرانی هستیم و داریم تلاش میکنیم که کار گروهی کنیم!

امیدوارم از وبلاگ گروهی آب و آتش لذت ببرید!


پی شفاف سازی نوشت: عنوان پست الهام گرفته از سخنان امام راحل (ره)(رض)(فرج)(ع)(س)(ص)و... میباشد که فرمودند: "ما مادران شما را میکنیــــم، نصیحت!!!" البته نصیحت رو اینقدر دیر گفتند که کل حضار به گریه افتادند!!!


حالا بی معطلی بروید به اینجا


راستی داشت یادم میرفت! کهکشانِ آب و آتش منم!

چیزی نمونده بود بریم به...

دیروز هوای رشت بارونی بود و تقریبأ سرد!

بچه ها هم دیشب زنگ زدن و گفتن به دلیل شرایط بد جوی، اردوی امروز کنسله!

ولی خب صبح که چشم باز کردیم، دیدیم آسمون بهمون میگه: ب.ی.ل.ا.خ!!!

یه هوای بهاریِ فوق العاده، که اصلأ هیچ کاری توش نمیچسبه جز رفتن به اردو!!!

خب اردوی امروز که کنسل شد ولی من یاد اردوی چند وقت پیش افتادم که با 11 نفر از بچه ها رفته بودیم و انصافأ چقدر هم خوش گذشته بود!

مقصد ماسوله بود و جاده هم خلوت!

خب زیبایی جاده و جمع دوستان و صدای بلند ضبط ، همه دست به دست هم دادن و ما رو جوگیر کردن و تصمیم گرفتیم که وقتی ماشین در حال حرکته همه مون از پنجره بریم بیرون!!!!!!!!!!!!!

خلاصه بعد از بررسی جاده و روئیت نشدن پلیس... 1  2  3  4 و :



بعلههههه! چشمتون روز بد نبینه، هنوز درست حسابی باد خنک رو روی صورتمون حس نکرده بودیم که دیدیم یه ماشین گشت داره از کنارمون رد میشه!!! بعدشم دیگه یادم نمیاد فقط میدونم پدال گاز رو تا ته چسبوندم و خدا رو شکر موفق شدیم فرار کنیم!!!


به این میگن شکار لحظه ها: شب که اومدم خونه و فی.س بوک رو چک کردم دیدم یکی از بچه ها از این صحنه عکس گرفته و تگش کرده رو والم! خداییش عکس معرکه ای شده! خیلی حال کردم باهاش!