دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

پیوندشان مبارک!

ایکاش ما یاد بگیریم عامل پیوند انسان ها چیزی که لای پاهاشونه نیست!
پیوند دهنده ی انسان ها دقیقا زیر جیب سمت چپ پیراهنشونه؛
و البته اگه آدمیزاده؛ که خب باز الان ذهنش رفت یه جای دیگه...!

زن خوب!

نمیدونین چه حس خوبی داره که دست پخت همسرتون حتی یه چیزی فراتر از دست پخت مادربزرگتون باشه ..!

اینم یکی از حس های خوب دنیاس به هرحال! به به..!

اول بفهم، بعد برو...

دل کندن از آدمها برایم راحت نبوده است هیچوقت!

چه آدمهایی که با هم برو و بیایی داشتیم و رفیق خونه مجردی و گلستان مان بودند و چه آدم هایی که به زور تحملشان میکردیم ولی خب بودند و لمس میشدند و خودشان را به زور در مکان های مذکورمان فرو میکردند!

این ادبی ها بهش چی میگن؟ گذاشتن و گذشتن!

درست است که خب خیلی ها بوده اند که ما را گذاشته اند و ... البته نگذاشته اند هاااا! من نمیدانم این ادبی ها چرا اینقدر بی ادب اند اصلآ!

منظورم این بود که خیلی ها بوده اند که ما رو همینجوری ول کردن و رفتن و ما موندیم و هزار جور فکر و خیال، که لابد دلیلش این بوده و یا لابد دلیلش اون بوده، و به هر زوری که شده خودمان را مقصر جلوه میدادیم و عذاب وجدان میگرفتیم و میخواستیم ازشان عذرخواهی هم بکنیم، که خب غرورمان بهمان اجازه نمیداد و ترجیح میدادیم تمام انرژی منفی ِخودساخته ی خود را به عضوی از بدن که گفتنش به دور از ادب نیست، ولی نمیدانم چرا همسرم میگوید در شآن ام نیست که اینجا بنویسمش منتقل کنیم!

و از آنجایی هم که قصد ندارم در مورد سیریش و سنگ پای قزوین و موش با جاروی بسته شده به دم و سوراخ تنگ (لونه ی موش) و... صحبت کنم پس از کسانی که رفتنشان را نفهمیدیم جز زمانی که نفس عمیق کشیدیم و "بوی گوه" نیامد صرف نظر میکنم!

(البته من تاکید میکنم این الفاظ در شآن من نیست و من متشخص تر از این صوحبت هام ولی خب از طرفی وظیفه ی خود میدانم که حق مطلب را ادا کنم!!!)

معذالک غرض از نوشتن این پست دسته بندیِ از دست رفته ها نبود بلکه طرح پرسشی بود که:

چرا آدمها می روند بی ذکر دلیل؟

چرا دلخور می شوند و می روند بی هیچ کلمه ای؟

چرا ما با هم حرف نمیزنیم؟!

چرا یک طرفه به قاضی میرویم و راضی برمیگردیم؟!

آیا بها دادن به غیبت های عده ای که غرض و مرض وجودشان را گرفته نشانه ی حماقت ما نیست؟

اصلا من از خودم میپرسم آیا حماقت کار خوبیست؟

البته خریت که خب در وجود همه هست (البته به جز شمایی که این پست را مطالعه فرموده اید) ولی آیا نباید افسار گسیخته بودنش را کنترل کرد؟!

یعنی میخواهید بگویید بیخیال بابا و "بیچاره آنکس که گرفتار عقل شد / خوشبخت آنکه کره خر آمد الاغ رفت" ؟!