دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

الکی مثلا آره..!!!

سرم توى گوشیمه و از زیر چشم نگاهش میکنم. اون داره اتاق رو مرتب میکنه و من به این فکر میکنم که چقدر خوبه که این قسمت خونه نامرتبه!

وقتى با این پیرهن نیمه لخت جلوم راه میره به "آدم" حق میدم که حتى به قیمت رونده شدن از بهشت، مطیع بى چون و چراى "حوا" شده باشه.

نسیم خنکى از پنجره ى پشت سرم به سمتش حرکت میکنه و اون رو در آغوش میکشه، وسط بازى سر انگشتهاى باد و موهاش پنجره رو میبندم و کولر رو روشن میکنم!

با یه بشقاب میوه میاد و میشینه کنارم؛ میگه: "گوش کردى چى میگم؟ تو هم که همش حواست به گوشیته!"

راست میگه اصلاً نشنیدم چى گفت ولى حواسم به گوشى هم نبود! انگار موسیقى ملایمى پخش میشد و اون برام سعدى میخوند و من به تماشاى فیلم اروتیک اندامش نشسته بودم.

ازم میپرسه "گرمته؟ چرا کولر رو روشن کردى؟" میخوام بگم چون حس میکردم الان بیاى کنارم بشینى و گرمم شه!

گوشى رو از دستم میگیره و یه تیکه سیب میذاره دهنم. به این فکر میکنم که چه تشبیه قشنگى! یا استعاره! آرایه ى ادبیش مهم نیست. فقط حس میکنم تمام وجودم میسوزه!

دستم رو میگیره و قلبم رو فشار میده؛ زل میزنه به چشمهام و من به لبهاش نگاه میکنم، چقدر خوشرنگن، چقدر قشنگ روى هم قرار گرفتن، یاد شعر صد دانه یاقوت مصطفى رحماندوست میفتم!

بهم میگه حواست کجاست؟! انگار توى این دنیا نیستى!

قبل از اینکه بگم دارم به ریشه هاى درخت انجیر خونه ى بابام فکر میکنم که چطور به زیر ساختمون نفوذ کرده بودن و لوله هاى آب رو ترکونده بودن، احساس میکنم فشار خونم بالا رفته و از درون دارم منهدم میشم، ولى اون خوب منو بلده و همیشه میدونه چجورى آرومم کنه...

برخورد امواج آروم چشمهاش به چشمهام، شیرینى لبهاش، عطر ملایم تنش...

دلم میخواد تلوزیون رو روشن کنم و ببینم اینجا واقعاً ایرانه؟!