در زمانهاى دور پسته نیز مانند تخمه و فندق و باقى تنقلاتِ مورد علاقه ى بشر دو پا،
در اش بسته بود، یا حداقل در برابر ما اداى تنگ ها را در میاورد!
در آن زمان انسان با سنگ و دندان به جان پسته ها مى افتاد و با لذت به خوردن مغزش مبادرت مى ورزید!
اما پسته که از قدرت پیشگویى نوستراداموس وارى برخوردار بود به مرور زمان نتوانست خودش را نگه دارد و با هربار دیدنِ آدمیزاد، دامن از دست میداد و خنده اش میگرفت، چرا که میدانست به سال یک هزار و سیصد و نود و هفت هجرى شمسى، این بشر کود پاى درختش را هم نمیتواند بخورد چه برسد به مغز سبزش!
و این چنین بود که پسته ى خندان به وجود آمد...
گفتی همدردیم... یعنی داری یه رابطه شکل رابطه ما را تجربه میکنی؟
اره خب! :)
به قیافم نمیخوره؟!
حالا انگار قیافمو دیدی :))
اره خب؟
من از نوشته های قبلیتون اینطور برداشت میکردم که همسر و بچه دارین؟
حالا دارم میشنوم یه رابطه دور سخت را داری تجربه میکنی؟
نمیخوای در موردش حرف بزنی؟
نه خب فعلا ترجیح میدم حرف نزنم راستش
اا من کلا فک میکنم اقایون نمیتونن این حس قوی دوس داشتن و عشق رو تجربه کنن یا حداقل بخاطرش اذیت شن...شایدم ادمایی که تو زندگی من بودن باعث این تفکرم هستن نمیدونم شایدم اونا هم این حسو داشتن به من!ولی من همش فک میکنم مردا اذیت نمیشن!
کامنتت نمیدونم چه ربطی به این پست داشت ولی خب همین نظر رو من در مورد خانم ها دارم اتفاقا!
والا کسایی که دور و بر ما بودن که تا یه روزم رو زمین نموندن بعد رفتنشون! :/
کامنتم در رابطه با این پست نبود راستش خخخ
در رابطه با کامتت تیلو بود
اهان
بله راحت باشین من مزاحم نمیشم!!! :))