دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

برنامه هایی که عملی نمیشن...

علیرغم میل باطنیم، به سختى پلک هام رو تکون دادم و با فاصله گرفتن مژه ها از هم، تاریکىِ سنگینى به درون چشمم سُر خورد.

فکر کردم ساعت پنج صبحه و زمان کافى برای انجام دادن کارهام وجود داره، آروم به سمت راستم غلت زدم و از روى صفحه ى گوشى ساعت رو چک کردم، شش و نیم صبح بود!

مثل فنر از جام پریدم و به حیاط رفتم، آسمون گرفته بود و شواهد و قرائن از یه روز سرد و بارونى خبر میداد، ولى با روشن شدن هوا، خورشید انسجام ابرها رو شکست و وسط آبى آسمون جا گرفت.

فکر کردم بهتره تا ساعت ١٠ نهار رو آماده کنم و بعد به باقى برنامه هام برسم، رو به روى یخچال ایستادم و کشوهاش رو به امید پیدا کردن گوشت یا مرغ یکى یکى بیرون کشیدم ولى خبرى ازشون نبود، اینجورى شد که تهیه ى مواد اولیه و ساخت یه نهار ساده تا ساعت یک ظهر طول کشید!

دلم نمیخواست بخوابم ولى چشمم خسته تر از اونى بود که حوصله ى انتقال پیامى به مغزم رو داشته باشه، واسه همین بهش اجازه دادم یک ساعت کرکره هاش رو پایین بکشه و استراحت کنه ولى با بسته شدن چشمهام، موتور مغزم روشن شد و دو ساعت و نیم با تمام سختىِ روزهاى گذشته و بلاتکلیفى روزهاى پیش رو کُشتى گرفتم و سر آخر شکست خورده و بدون ذره اى خروج خستگى از تنم از رختخواب خارج شدم!

و الان که این متن رو مینویسم ساعت پنج عصره، هوا داره تاریک میشه و شش ساعت از زمان بیداریم باقى مونده، که دیگه ترجیح میدم واسش برنامه ریزى نکنم!!! هوم؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
تیلوتیلو پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:11 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

اوه اونقدر خستگی و رخوت تو متن بود که من از خوندنش هم حس بدن درد بهم دست داد
سخت نگیر
یه کم شادتر... یه کم پر انرژی تر.... چرا اینهمه خسته؟

آخر کامنتت هم میشد بنویسی " ازینا ازینا یک دو سه چهار"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد