دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

حس حال روزهایی که نبودم...

هوا تاریک و سرد بود؛ خیلى سرد.

مه مثل دوش آب حمام روى سرم میریخت. دور و برم در پى تکیه گاهى میگشتم، پى وسیله اى تدافعى علیه تفکراتم، سعى میکردم با نادیده گرفتن پارس سگ هاى نگهبان و زوزه ى گرگ هاى گرسنه و خش خش شاخ و برگ هایى که دیده نمیشدند ولى به بدنم چنگ مى انداختند، خودم را در آرمانشهر خودساخته ام فرو ببرم و در آغوش امن اش، پناهگاهى بجویم؛ لحظاتى به وسیله توهمات کوتاه مدت موفق میشدم و سپس، دوباره وسط آن شب تهدید کننده مى افتادم.

کم پیش مى آید آدم تنهایى میلش به خنده بکشد و من سردرگم مابین مبدأ گم شده و مقصد نامعلوم به طول و پهناى پانزده روز، به روى لبهاى ترک خورده ام، لبخند ناموزون میکشیدم........

نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:30 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

ولی معلومه این حس و حال حسابی شما را تغییر داده
حداقل قلم و نوشتارتون که به طور کلی عوض شده

قلمم هم مثل خودم پیر شده

تیلوتیلو چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:30 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

پیر نشدی... ولی تغییر کردی

پیر شدیم ولی بزرگ نه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد