دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

گفتگوی متمدن ها! :)

بهش میگم میدونى کجاى کار ما میلنگه؟

میگه منظورت از "ما" همون قشرِ تحصیلکرده ى کتابخونِ سمینار رفته ى همایش دیده ى منوّر الفکرِ پرادعاست؟

میگم آره؛ منظورم دقیقاً لنگیدن پاى جماعت پرادعاى دور و برمونه که از بد روزگار خودمون هم جزوشونیم!

میگه از وقتى هرچى تلاش کردیم نتیجه نداد، از وقتى هرچى آب جُستیم تشنگى یافتیم، از وقتى قبول کردیم گوسفندِ گله اى باشیم که یه مشت گاو چوپانش ان و واسه کمتر از دو میلیون در ماه حمالى کردیم و حرف خوردیم و جنگیدیم و شکست خوردیم، میگه....

بهش میگم اینهایى که میگى درسته، ولى قبل از همه ى اینها یه اتفاقى افتاده! ما از اونجایى افتادیم وسط این بازى که به سن بلوغ رسیدیم ولى جاى کردن تو سوراخ رویاهامون با حاشیه ها ور رفتیم! آره، ما خیلى چیزها یاد گرفتیم، ولى تعریفت از آموزش چیه؟

نتیجه ى آموزشى که به عمل منتهى نشه همین میشه، یه آدم بى عزت نفسِ شکست خورده ى تحتِ استثمار گاوها که انگیزه اى واسه یادگیرى نداره چون قبلى ها هنوز به کارش نیومدن.

میگه توى این شرایط با این حجم از تبعیض و رابطه سالارى و بیشعورهاى قدرتمند انتظار دارى انگیزه ای هم باقى بمونه؟

میگم من فکر میکنم توى این دنیا براى هر آدمى سوراخى وجود داره که باید امیدوارانه بگرده و بگرده و بگرده و بالاخره بکنه توش!

شب امتحان هاى سختى که داشتیم رو یادت بیار، چجورى دست و پا میزدیم واسه جزوه و خوندن و پاس شدن؟

الانم همونقدر واسه استفاده از چیزایى که یاد گرفتیم دست و پا میزنیم؟ یا وا دادیم و میخوایم حالا حالاها سر همین درس گیر کنیم؟!

توپ توى زمین خود ماست، یا تلخ و تنها توى گذشته زندگى میکنیم و یا شیرین و درست در حال! من باید خودم رو جمع و جور کنم و سوار اسب زندگى بشم، چرا تو نتونى؟

میگه سیگار دارى؟

میگم مگه میکشى؟

میگه نه همینجورى گفتم اینهمه حرف زدیم تهش اداى رادیو چهرازى رو هم در آورده باشیم..!

نظرات 3 + ارسال نظر
Lotus یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 08:16 ب.ظ

پرسش خوبی بود اما جواب قانع کننده ای نداشت.

سعی کردم قانع کننده باشه حداقل!
اینکه ما از حداکثر توانمون برای عوض کردن زندگیمون استفاده نمیکنیم جواب منه،
شاید صبح تا شب عرق بریزیم، ولی ایا صبح تا شب عرق ریختن حداکثر توان ما برای بهبود اوضاعه؟

arash دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:11 ق.ظ http://mnevesht.blogsky.com

سنگین بود آقا. قد یه شاهنامه میشه حرف زد ازش و سر تکون داد و سیگار دود کرد البته این آخری با خودت من نیستم.

منم سیگاری نیستم اقا :))

arash چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 02:16 ق.ظ http://mnevesht.blogsky.com

برو چندتا پست پایین تر

اداس اداس!
تکذیب میکنم!
حالا تفننی گاهی روزی چند تا دونه جزئی شاید :)))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد