تیغ برمیدارم و صورتمو اصلاح میکنم،
میخوام برم مهمونى؟ راستش نه...
روزى دو سه بار مسواک میزنم،
دندونام درد میکنه؟ راستش نه...
صبح و عصر ورزش میکنم، هم هوازی ، هم بدنسازی،
احساس چاقی میکنم؟ راستش نه...
روزى دو بار میرم حموم و دوش میگیرم،
کثیفم و بوى عرق میدم؟ راستش نه...
میرم بیرون تا یه دست لباس براى خودم بگیرم،
کمبود لباس دارم؟! خب راستش نه...
میدونى چیه؟ چند وقته روحم جلاش رو از دست داده و وقتى لمسش میکنم با یه سطح صاف و صیقلى مواجه نمیشم، خار داره، جدیداً ناهموارى هاش سر انگشتاى افکارمو زخم میکنه. و خب وقتى یه فشنگ بى باروت به دستت میدن باهاش چیکار میکنی؟! من پوسته ش رو تمیز نگه میدارم... به عنوان یادگارى!
یادگاری از روزى که نترکیده بود و قرار بود به قلب اهدافش شلیک بشه؛
شاید تنها دلخوشی این روزها همین باشه، بزک کردن یه پوسته ى تمیز و سرحال و شاداب، شاید یه روزى دوباره پُر شد از باروت...
شاید یه روزى به اهدافش خورد....
ولی قبول کن همین درست کردن ظاهر و این چیزا دل خوش میخواد که داری
نه والا! ندارم..
سعی میکنم داشته باشم
میزنم تو سر خودم که داشته باشم!