دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

مسیر نامشخص آرزوها...

آرزوها به سادگى دستخوش تغییر میشن؛

مثلا من تا هفت سالگى از خدا میخواستم که رشت زندگى کنم، چون مفهوم رشت براى منِ هفت ساله، نشستن پشت ِنیسانِ آبىِ عموبزرگه بود و جیغ و خنده و شادى و حرکت به سمت دریا و آب بازى!

اتفاقاً به آرزوم هم رسیدم، ولى متوجه شدم که اون حجم از خوشحالی فقط سالى دو سه بار اتفاق میفته و تعریف رشت شد: دوری و تنهایی .

با تعاریف جدید، چیزى در من تغییر کرد و بازگشت هرچه سریعتر به پایتخت شد آرزوم. همیشه منتظر روزى بودم که استقلالم رو توى شهرى جشن بگیرم که تمام خونوادم اونجان و هروقت اراده کنم میتونم ببینمشون!

تا چند سال پیش که درس معادلات رو مهمان دانشگاه بهشتى شدم و فى الواقع تمام اون سه ماهى که تهران بودم عذاب کشیدم و تصاویر ثبت شده از آلودگى، عصبانیتِ مردم بى لبخند، بى وقتى و شلوغى مترو و بى آر تى و... دستاوردهاى سه ماه زندگى من تو تهران بود؛ البته به اضافه ى پاس شدن درس معادلات دیفرانسیل!

آرزوها میتونن دستخوش تغییر بشن، 

مثل میتسوبیشی لنسرى که قیمتش از صد و بیست و هشت میلیون به سیصد میلیون رسیده و مگه پراید خودمون چشه اصلاً؟!

مثل آرزوى همیشه ساکن رشت بودن، که هر روز فکر میکنم با شرایط فعلى چقدر سخته برآورده شدن اش...

و مثل خیلى چیزهاى دیگه...

ولى مهم نیست؛ من آرزوهام نیستم، اونها فقط بخش قابل تغییرى از من اند! درست مثل اعتقاداتم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد