با این بوی تعفن افکار توی سرم،
با این حجم تنهایی ناجوانمردانه دور و برم،
با این قلب شکسته و عقلی که مدام با دلیل و رسم شکل و نمودار و مثال ثابت میکنه خیلی خرم!
بریده بریده نفس میکشم و خودم رو به پنجره میرسونم،
زور میزنم تا بتونم تموم دردهام رو فریاد کنم
همونجا کنار پنجره میشینم و اشک میشم...
از خودم میپرسم میگذره این روزا؟
تموم میشه این کابوس؟!
یه روزی دیگه قلبم تیر نمیکشه؟
دلم زیر و رو نمیشه از درد و فشار عصبی؟
*عنوان: مهدی اخوان ثالث