دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

و دوباره من!

بعضی وقتا فکر میکنم کاش آدم نبودم! ( لعنت به هرکی که بگه الانم آدم نیستم!)

مثلا کاش میشد که درخت باشم...

ولی خب بعدش یاد این کسخلایی میفتم که با میخ و سیخ میفتن به جونم و روم یادگاری مینویسن و از آرزوم انصراف میدم!

کاش سگ بودم... باوفا.. دوست داشتنی... پشمالو..!

ولی خب اونوقتم یه مشت دیوث انگ نجس بودن بهم میزدن و دهنمو صاف میکردن.... نع... سگ بودنم تو این دوره زمونه فایده نداره..

کاش رودخونه بودم... جاری.. با صدای خروشان... ولی خب در اینصورتم باید شاش و عنه 4 تا بی فرهنگ رو بخورم!

خدایا پس چجوری میشه ارامش داشت؟!

کاش یه تابلوی نقاشی قدیمی بودم توی یه موزه ی درست درمون.... که همه بیان باهام عکس بگیرن و انگشت وسطشون رو، نه یعنی ، انگشت حیرتشون رو گاز بگیرن...

ولی خب اونم الان امنیت نداره! در این صورتم چهار تا جاکشه بی مغز مثل داعش میان و منو و موزه رو یه جا به فاک میدن!

تو دوس داشتی چی باشی؟!

همینی که الان هستی رو دوس داری؟

آرومی؟ خوشحالی؟ میذارن آروم و خوشحال باشی؟!

نظرات 12 + ارسال نظر
عاطفه یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:22 ب.ظ

خداییش فک کردی تو آدمی؟!!!
تو بهنامی بابا!!!!
لعنت هم به خودت :)

نه پس تو آدمی!

عاطفه یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:25 ب.ظ

من یه بار به آناهیتا گفتم دلم میخواست یه ماهی بودم تویه اقیانوس.. بعد یه کوسه میومد منو میخورد و تموم میشد میرفت پی کارش :)
آناهیتا گفت منو سنگ فیروزه یا عقیق تصور میکنه- حالا دقیق یادم نیست کدومش- که رو یه انگشتر جا خوش کردم.. بعد که فک کردم دیدم عجب رفیق باحالی دارم.. راضیم ازش..
حالا دوست دارم یه سنگ گرون قیمت باشم رو انگشتری که مال یه آدم خیلی باحال و با عشقه که هر وقت منو دید حالش خوب بشه !!

امیدوارم یه روز که این آدم خیلی باحال تو رو در میاره و میذاردت اون گوشه واسه دست شستن نری تو چاه یهو فقط! والاع!

الهام یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:54 ب.ظ http://elhamabar20476.blogsky.com/

تاحالا فکر نکردم چیزی جز ادم باشم اما درخت بودن تو قعر یه جنگل بکر که کسی نیاد کرم بریزه وپوستش رو بکنه خیلی خوبه و راضی کنندست

با اگه و کاش که روزگار نمیگذره!
این جونوره دو پا تا به همه جا کثافت نزنه و رو تک تک درخت ها یادگاری ننویسه پا پس نمیکشه

عاطفه یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 11:37 ب.ظ

خب معلومه منم آدم نیستم ! من عاطفه م
من در چاه میخوانم:
سر که نه در راه عزیزان رود/
بار گرانست کشیدن به دوش

درود بر تو خواهره مسلمان

مهتاب دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 07:42 ب.ظ http://mahtab1172.mihanblog.com

اگه بخوام راستشو بگم تا همین چند وقت پیش ازخودم راضی نبودم یجورایی میشه گفت آدم نبودم ..!
ولی اراده کردم که یه دستی به سروروی زندگیم بکشم وهمونی شدم که میخواستم الان هم ازخودم راضیم هم خوشحالم هم آرومم

ولی چون همیشه عاشق آسمون و پروازبودم دلم میخواست پرنده باشم و پرواز کنم
اگه پسربودم بی شک خلبان میشدم

حالا دلیل هم نمیشه کسی که از خودش راضی نیست آدم نباشه!
چه خوب که خوشحال و راضی هستین.. طیب الله انفاسکم!

میل به پرنده بودنتون منو یاد اون شعری انداخت که میگفت
بر تیر نظر کرد و پر خویش بر آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست...
خلاصه پرنده ای که سرانجامش خورشت فسنجونه شاید از نظر شما دلچسب باشه ولی از نظر من نیست!
منم اگه دختر بودم حتما داف میشدم! (شغلیه برای خودش!)

آناهیتا به عاطفه سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:36 ق.ظ

آآآآآآآآآآآآآآآآآآ عاطفه یادته این مکالمه رو
گفتم فیروزه فرض کردم تو رو
از این انگشترایی باشی که هی سینه به سینه رد و بدل میشه و از قضا هیچ وارث بی همه چیز معتادی نداره همه آدم حسابی هستن
اگه تو موزه یا یه عتیقه فروشی باحال هم باشی راضی ام

اینکه بهش گفتی تو موزه یا عتیقه فروشی باشه تیکه که نبود انشاالله؟!

آناهیتا به بهنام سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:40 ق.ظ

خانم که من باشم شما رو یک عدد سنگ گرانیت آتشفشانی فرض کردم که در یک ناحیه ی گردشگری باحال برای خودش هستی همینطور
منتها خاصیت سنگ گرانیت آتشفشانی ( یه اسمی هم داره که یادم نمیاد! ) اینه که به شدت لیزه و هر کی از روی تو رد میشه با کون میخوره زمین تو بهشون میخندی
یک چنین چیزی میشی تو
میگی نه حالا ببین

برای خودش نشستم رو خوب اومدی!
سنگم که بشم باز واسه یکی دیگه میشینم! کی قراره من واسه خودم باشم معلوم نیست!

آناهیتا به بهنام سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:42 ق.ظ

از اونجایی که میدونم تو الان میایی یه کرمی میریزی
اصلاح میکنم جمله رو
در یک ناحیه ی گردشگری باحال برای خودت هستی صفا میکنی لذت میبری از مناظر

اصلاحیه ات رو میپذیرم!
مطمئنی من میتونم واسه خودم تو یه گوری بشینم و لذت ببرم بی اونکه کسی زهرمارم کنه؟!

آناهیتا سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:46 ق.ظ

من دوست دارم آناهیتا باشم در کنار بهنام که هستم
رفیقم عاطفه باشه که هست
فقط دوس دارم 25 کیلو لاغر بشم که میشم
بیشتر بخندم که خواهم خندید
بیشتر کتاب بخونم که میخونم
بیشتر سفر برم که میرم
اهین راضی ام
بعدا هم دوس دارم یه چوبی باشم که باهام جینگا درست میکنن منو میسازن باهیجان بعد من میریزم جیغ میکشن دوباره میسازن ذوق میکنن

آدمی به امید زندس عزیزم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو امیدواری...

آدم دست و دلش نمیره اذیت کنه که!
نه که جرئت نداشته باشم هاااا! فقط مثل سگ میترسم!

رها سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 10:40 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

اول امیدوارم همین که هستی خوش و خرم باشی
من هم دوست دارم همینی که هستم رو . مامان دیانا بودن رو با تمام سختی ها و مسئولیت عجیب و غریبش.
من زن بودنم رو دوست دارم. شاید دلم بخواد که میخواد جایی دیگر در کنار عزیزانم باشم اما شخص دیگر... نه
همین هم که هستم هر روز دنیای تازه ای است !!!!

چه خوب که همین که هستی رو دوس داری
امیدوارم خوووووش باشی
خیلی خوش تر از اینی که الان هستی...

- جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:12 ب.ظ

من دوست دارم یه ستاره ی بزرگ باشم...که سالها نورافشانی کنمو وقتی مردم تبدیل به یه سیاهچاله بشم.
شاید وقتیکه ستاره باشم آسیب پذیر باشمو بارها بشکنم ولی وقتی مردم و سیاهچاله شدم اونقدری بزرگ و قدرتمند هستم که دیگه آسیبی نبینم...:)

جالبه
ولی متاسفانه یا خوشبختانه دست بالای دست بسیار است!
سیاهچاله هم فکر نمیکنم از همه چیز در امان باشه!

لیموترش شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 06:12 ق.ظ

کرم باش استاد! کررررررم!

کلیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد