دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

زندگی

خوردن و پوشیدن و نوشیدن و زدن و رقصیدن و گشتن و دیدن و دیدن و دیدن و.....

تا کجا؟ یه جایی فکر کنم همه به این نقطه میرسیم که بگیم تا کجا میخوایم بریم جلو؟ بار معناییه این زندگی چیه؟ ما کجای کاریم؟! چیکاره ایم وسط این همه شلوغی و سر و صدا؟

چیه که به زندگیمون معنا میده و ما رو به اوج میرسونه؟

اون چیه که زندگیمون رو جز خوردن و کردن و خوابیدن میکنه؟

دِ آخه اگه اینا آدمیته که الاغ از همه ی ما آدم تره!

همکار و همراه نمیخوای؟

مشاور چطور؟

به چی فکر کنی آروم میشی؟

سنگین ترین دردی که میتونه تو رو زمین بزنه چیه؟

تو زندگیت چیزی هست که این درد رو تسکین بده؟

من همیشه فکر کردم تو زندگیم به هراونچه که بخوام میرسم و تا حالاشم به همه چی رسیدم،

یه جایی از خودم پرسیدم خب بهنام این آدمایی که دورت جمع شدن همیشگی اند؟ اینایی که باهاشون میخندی همیشه کنارت میمونن؟ اصلا فکر میکنی همین الان اگه یه مساله ای بینتون باشه که به نفعشون نباشه، بازم رفاقت میکنن؟

اونوقت تموم اعضا و جوارحم فریاد زدن که زرررررشک! فکر کن یه درصد!

اونوقت بود که با تموم وجودم خواستم که کسی کنارم باشه که با همه فرق کنه،

کسی که در عین حال که باهاش میگم و میخندم، وقتی سر چیزی دعوامون میشه نخواد حتما حرف خودش رو به کرسی بشونه، یکی که همونقدری که میخواد درک بشه درک کنه، یکی که بین اینهمه آدم بیشعور کلی بارش باشه و ارزش همنشینی و مصاحبت داشته باشه، یکی که ازش چیز یاد بگیرم، ازش انرژی بگیرم، باهاش آروم بگیرم، ازش مشورت بگیرم، یکی که منو از خودش بیشتر دوست داشته باشه!

خب دوستام بازم میگفتن زرشک ولی من یه چیزی خواسته بودم و باید به دنبالش میرفتم،

حکایت ما شده بود حکایت آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم!

حکایت کسی که همین نزدیکی ها کنار دست خودش کسی رو داشت که همیشه حس میکرد زمین تا آسمون با بقیه توفیر داره ولی از وقتی دنبال یه آدم متفاوت میگشت انگار اصلا اون رو نمیدید!

چند روزی طول کشید که از انتخابم مطمئن شم...

چند روزی طول کشید و من به انتخابم ایمان آوردم...

و حالا من تنها نیستم،

یکی رو کنارم دارم که با من فکر میکنه، با من مشورت میکنه، با من لبخند میزنه، با من درد میکشه و...

حالا معنای زندگی رو بهتر میفهمم

زندگی چیزی جز ما شدن نیست!

"من" ها به تنهایی قادر به هیچ کار نیستند و "ما" ها اگر درست شکل بگیرند قادر مطلق اند...

"من" ماندن جهنمی ویرانگر است و "ما" شدن بهشتی غیر قابل توصیف...


پی نوشت: این پست و این موزیک تقدیم میشود به کسی که با بودنش، حقیقت زندگی را برایم هویدا کرد...


نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ب.ظ

اینکه توصیف کردی زندگی نیست که بهشته

اینقدر وقت نذار واسه پستهای من باباااااااا
راضی نیستم من به خداااااا

شاه بلوط چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 ق.ظ http://balot.persianblog.ir/

سلام ما رو به ایشون برسون
خوشحالم اینارو نوشتی
امیدوارم روز به روز حسهای خوب و بهتری تو وجوتون جوونه بزنه
وقتی تو دنیا یکی باشه که بتونی بیشتر از خودت دوسش داشته باشی انگار زندگی کردن خیلی راحت تر میشه

سلامت باشین
قطعا همینطوره
خیلی راحت تر...

عاطفه چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ

بهشت شما دو تا عزیز مستدام ..
از صمیم قلبم خوشحالم براتون..
الهی الهی الهی همیشه همیشه همیشه در کنار هم شاد باشید..

لطف شما مستدام
ممنون

مریم نگار چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ق.ظ

جدن که انگار از اول خلقت شما دوتا عزیز رو برا هم ساختن...
من هیچکدوم تون رو زیاد نمیشناسم...ولی در همین حد..و با توجه به اینکه یه خورده حس هام قویه...روحیات تون رو مچ میبینم...
امیدوارم دروازه قلبتون تا همیشه بروی هم باز و جفتتون سرفراز باشید ...
بهنام حالا می فهمم که هرچی آنا ازت تعریف میکنه حقیقته...حرفات پخته ست...

شما لطف دارین مریم نگار عزیز! ( شما جدیدا مریم نگار شدین؟!)
من که خودم حس نمیکنم نوشتارم پختگی ای داشته باشه ولی خب سپاس از لطفتون..

سفیدبرفی چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:17 ب.ظ http://manoharfhayedelam.blogfa.com/

سلام...
دلتون همیشــــــــــــه گرم از محبت و عشق‌تون جاویدان

راستی... یه جوری بنویس دل نسوزونی تا اونایی که تنهان بیشتر احساس تنهایی نکنن

سلام
خیلی ممنونم..
خب تنها نمونن! کسی مجبورشون کرده تنها بمونن مگه؟!

یلدا نگار چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:18 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

ایشالا به پای هم پیر شوید شاد و خوشبخت و به سلامتی

خیلی ممنونم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 ب.ظ

باید صحبت کیفیت داشته باشه که داره!

مدیونی فک کنی این حالت برگرفته از حالت های خودته!

بله بله بله
حق با شخص شخیص شماست!

سارا شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

سلام بهنام جان خوبی
دلمون تنگ شده بود پسر...
بهشت دو نفرتون همیییییشه پابرجا

سلاااااام
قربونت مرسی تو خوبی؟
دل ما هم تنگ شده بود منتها وقت ذیغه یا زیغع یا زیقه یا زیقه!!!!!
خیلی مرسی

سفیدبرفی یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ http://manoharfhayedelam.blogfa.com

پیرو کامنت قبلی ...
کسی مجبور به تنهاموندن نکرده ولی به قول جناب حافظ:

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ...

آره اینجوریاست....

پیرو جواب قبلی ...
نباید خیلی سخت گرفت! اگه دو نفر همدیگه رو با دل و جون بخوان واقعا اونقدرها هم زندگی سخت نیست!

آره اینجوریاست....

مریم نگار دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ق.ظ

..بهنام عزیز...راستش از وقتیکه بابک(کیامهر) توی یه بازی که برا اسم هر کس تعبیری داشت گفت که اسم مامانگار اونو یاد فوق تخصص زنان و زایمان ونازایی میندازه...منم گفتم چه کاریه؟...منکه هیچ سنخیتی با رشته های پزشکی ندارم ..بهتره از اسم واقعی خودم استفاده کنم...اینه که شد مریم نگار...

به نظرم مریم نام آروم و دلنشیتی ست..

استقبال میکنم از این اسم مریم نگار عزیز..

[ بدون نام ] دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:46 ب.ظ

امیدوارم بین این پست تا پست بعد چهار پنج سال وقفه نیفته!

حالا بیفته یا نیفته!
چه فرقی میکنه؟!

درگاراژی چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:24 ق.ظ http://www.dargaraji.blogsky.com

سلام آقا بهنام
چنتا پستتونوخوندم
قلمروونی دارید
ما تازگیا اینورا پیدامون شده
سریب هگاراژمون بزن درخدمتیم بد نمی بینی
پیشاپیش قدمت گلباران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد