دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

شاه ، سلطان ، ولایت!!!

به شدت حرف های چیزدارمان می آید و به زور فرو میخوریمشان، نکند که چیز در چیزمان کنند این بی همه چیزها و همه چیزمان به چیز برود!

به هر حال... از این چیز ها که بگذریم، شنیدن این آهنگ از همای مستان خالی از لطف نخواهد بود در این روزهای چیزی ئه مملکتمان!


پی اندرز نوشت: بعضی ها فراموش کرده اند انگار که "آنکس که دست از جان بشوید ، هرآنچه در دل دارد بگوید" و فراموش کرده اند که بهار عربی که دم از آن میزنند در چیزشان، آغازش با خودسوزی ئه یک سبزی فروش بود و به خاطر فقر، نه بخشید! به خاطر چیز!!! خلاصه که اینجوریاست!


پی نوستراداموس نوشت: دیر نیست روزی که قیمت تیغ و ژیلت گران شود و سوراخ موش واسه یه عده ناپیدا!


پی تشکر نوشت: تشکر میکنم از تمام کسانی که تولدمان را تبریک گفتند به هرنحوی که توانستند و در هر زمانی که توانستند و تشکر ویژه از آناهیتای عزیز و سوگل بانو...


چشم در چشم پروردگار..

یک سال دیگه هم گذشت...

سالی پر از حادثه

خوب و بد...

خوب بیشتر،

خوب خیلی بیشتر...

حالا میتونم بگم زندگیم رو خیلی دوست دارم!

خیلی بیشتر از پارسال

خیلی بیشتر از پیارسال

وقتی اهداف ریز و درشت دور و برت رو میگیرن زندگی برات لذت بخش میشه و سختی ها شیرین،

وقتی این اهداف بزرگ، آدم رو سر عقل میارن واسه پس زدن چیزهای بی ارزش، زندگی یه رنگ و بوی دیگه پیدا میکنه، بوی بهار...

به امسال که فکر میکنم میشم مثل کوه آتشفشان!

همیشه آماده ی انفجار بودم،

ولی الان همه چی فرق کرده!

دیگه نمیخوام خاموش باشم!

امسال فوران میکنم!

یه فوران دائمی!

عشق فوران خواهم کرد،

زندگی را دگرگون خواهم کرد

امشب...

امشب شب قدر منه،

شبی که اهدافم رو با صدای بلند فریاد میزنم،

فریادی که خدا رو به پایین بکشه و بیاره بشونه جلوم،

بشینه جلوم و بگه: جونم بنده ی من؟!

اونوقت بگم پروردگارم،

تو چشمای من نگاه کن!

چی میبینی جز عشق؟!

چی میبینی جز صداقت؟!

مگر نه اینکه باید در میان چشمها به دنبال صداقت بود؟!

اگه تو دانای کلی و اگه تو قادر مطلق

اگه واقعآ از دل من خبر داری

پس کاری کن واسه این بنده ات!

اگه کارم درسته پس از من حرکت و از تو برکت..

امشب تقدیر من رقم خواهد خورد

یا بهتره بگم

امشب و امسال تقدیرم رو رقم خواهم زد...

بسم الله...


پی نوشت:

بهترین کادویی که برای تولدم میتونستم بگیرم رو گرفتم!

هرچند ما خیلی خوب تر از این حرفاییم و برای طولانی تر نشدن پستشون خیلی از خوبی های درونیه ما رو فاکتور گرفتن، ولی خب در کل شدیدآ شرمنده شدیم با این هدیه

مررررررررررسی آناهیتا

مرسی


سیاهچال..!

باورم نمیشه حامد!

خاطره هایی که باهات داشتم و مرور کنم یا چهره ی داغون و شکسته ات رو؟!

این تویی؟

تویی که یه روز با من رقابت درسی داشتی (و کاری هم ندارم که همیشه شکست میخوردی ولی همیشه تلاشت رو میکردی) به جایی رسیدی که وایستی جلوم و بگی 500 تومن دارم بهت بدم؟!

خشکم زده حامد!

نمیدونستم مثل قدیم، مثل اون روزی که اصرار داشتی 2 = 1 × 1  و وقتی معلم گفت اشتباه میکنی بزنم پس کله ات و بگم خاک بر سرت اشتباه کردی! یا فقط نگاهت کنم و لعنت بفرستم به باعث و بانیش! لعنتی تو کجا و این وضعیت کجا؟! پونصد بهت دادم! بدون هیچ حرفی! به زور چاقو هم به معتاد جماعت پول نداده بودم ولی...

اعتیاد رو به چی ربط بدم؟! به وضعیت بد خونواده ها؟! که ناشی میشه از وضعیت بد جامعه؟! که ناشی میشه از وضعیت بد اقتصاد؟! که ناشی میشه از وضع بد ح.کو.مت؟! که ناشی میشه از...

مگه من وضعم خوبه لعنتی؟ مگه من تو این جامعه زندگی نمیکنم؟!


پی نوشت: یه مدتی به بعضیا القابی میدادیم،

القاب نزدیک مثل خواهر و برادر!

به کسانی که گفتنه "یارو" هم براشون زیادی بود!

کلآ خیلی خوشحالم که دیگه خیلیا تو زندگیم نیستن!

کسایی که الان دارم به یه نحوی چت هاشون رو میخونم میبینم چه شخصیت مزخرفی بودن! دست خودم نیست که میخندم! واقعآ بعضیا خنده دارن!