دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

کلاهتونو سفت بچسبید باد نبره خلاصه!

یعنی اگه یه پسر دهه نودی  احساس تنهایی کنه و خواهر برادر بخواد ؛ شک ندارم که میاد به باباش میگه:  یا همین امشب دست به کار میشی یا امشب خودم دست به کار میشم!!!

حالا اینکه من بیشعورم یا این دهه نودی ها یا مامانشون مهم نیست!

مهم اینه که از این نسل عجق وجق هرچی بگی بر میاد!

حال ما خوب است؛ اما...

آدم یه وقتایی یه گوهی میخوره که توش میمونه!

مثلا میاد میگه من خیلی خفنم و خیلی متفاوتم و خیلی خاصم و خیلی خوبم و زندگی رو ضربه فنی میکنم ، حتی شده تو لحظه ی آخر!

اونوقت برمیگرده سر زندگیش میبینه هیچ غلطی که نمیتونه بکنه هیچ، شونصد بار هم بار انداز شده و بازی تموم شده و حریف رفته و این هنوزم که هنوزه داره رو تشک غلط میزنه!!!!

اونوقت میگه خب من الان بیام چه پستی بنویسم؟! بعد خواننده نمیگه این چه آدم "دم دمی مزاجی " یه که تکلیفش با خودشم مشخص نیست؟!

ولی خب از اونجایی که نه شما من رو میشناسید نه من شما رو، بهتره که خودسانسوری نکنم و بگم: آقا کم آوردم! خسته شدم! اعتماد به نفسم رو از دست دادم! احساس میکنم هیچ گوهی نشدم و نیستم و نمیشم!

وقتی نه میتونی خودت رو آروم کنی ، نه دیگران رو، خب پس فلسفه ی وجودت چیه اصلا؟!

وقتی سال اقدام و عمل به فلانت هم نیست و هیچ اقدام و عملی در راستای بهتر شدن زندگیت و خودت و اطرافیانت نمیکنی، نه تنها احساس خاک بر سری میکنی، بلکه میگی خب بکش بیرون از آدمای دور و برت حداقل رو اعصاب اونا نباش پفیوز!

حالا نه که فکر کنید من الان بی اعصابم دارم چیز میگم ها! پسفردا که میام پست های مثبت هم مینویسم همین فازمه! منتها ادم همیشه میخواد خودش رو گول بزنه بگه شرایط بهتر میشه! ولی خب خودمونیم دیگه.......

پی نوشت:
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد

بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...

و انسان ها فقط به فریاد هم میرسند... نه به سکوت هم!
#فروغ_فرخزاد

المپیک طور!

دیروز فهمیدم که حتی وقتی هفت هیچ از زندگی عقبی ،

هنوزم شانس اینو داری که بخوابونی و ضربه فنی اش کنی!

حتی تو شرایطی که میدونی حریفت خیلی خفنه و کارش درسته..


پس ادامه بده، به لبخند...


باز هم چالش!

نه!  ایندفعه جنس چالش یه مقدار متفاوت با پست قبل عه!

خیلی وقته که لحظه شماری میکنم واسه نوشتن این پست!

راستش داستان زندگیم هم یه جوری رفته بود جلو که خیلی امیدوار نبودم موفق بشم! خلاصه چالشی بود برای خودش !

یادمه یه زمانی در مورد هرچیزی که صحبت میشد، میگفتم خب "طبیعتا" بهترین ها واسه منه، خب "طبیعتا" من به هرچیزی که دلم بخواد و اراده کنم میرسم، خب "طبیعتا"....

ولی اون طبیعت ،مثل طبیعت همین مملکت گل و بلبلمون به فنا رفت!

اراده ها سست شد، حرف ها مصلحتی شد، بهترین ها به تدریج به متوسط و بعد هم به هرچه پیش آید خوش آید تبدیل شد! و سرانجام منم شدم یکی مثل شماها!
در کمال تعجب و تاسف و ناباوری، بهنام هم آدم شد!

یکی از آثار انسانیت، مقوله ی سیگار بود! چیزی که یه زمانی چنان گاردی جلوش داشتم که دوستان میگفتن، تو فقط دهنت رو ببند، ما جلوی تو نمیکشیم،  اومد لای انگشتام و از روزی یکی، به روزی 26 تا هم رسید!

و همه ی اینها نتیجه ی وا دادن زندگی بود... زندگی ای که هرچند بر وفق مراد نبوده و نیست، ولی زندگیم بود! تنها چیزی که میتونستم بگم تمام و کمال برای منه!

ولی به تدریج و با طی پروسه ی آدم شدنم، از آن بقیه شد!

این چالش، چالش بازگشت به خودمه! چالش بازگشت به بهنامی که آدم نیست! فقط بهنامه.. همین!

در تکاپو برای رشد در زمینه ی کاری شه، سحر خیزه، ورزش میکنه، درس میخونه و ادامه تحصیل میده.... و همه ی آدم ها رو دوست داره! چون هرچند سرشار از اشتباه اند! ولی دلشون پاکه!



اینهمه روزه که دیگه آدم نیستم!


حالا اگه میتونید بفرمایید چالش!

بفرمایید چالش

دیگه از نسلی که فراغت  بچگی اش، از گردو بازی و هفت سنگ و وسطی و فوتبال، میره به سمت تمرگیدن پشت کامپیوتر و لب تاب و گوشی و غیره، نمیشه هم بیشتر از این انتظار داشت!

نمیشه ازشون پرسید: آخه دختر خوب، پسر خوب، اینم شد چالش که میری به مامان بابات میگی من با دوس پسر، دوس دخترم سکس داشتم و  حامله ام یا حامله اش کردم که ببینی واکنششون چیه؟!!!

عکس سیاه سفید بذاری اینستاگرام؟! خب که چی؟! رنگیت چی بود که حالا سیاه سفیدت چی باشه؟!

آخه به کجا رسیدی که عکس با لباس زیر میگیری پخش میکنی تو فضای مجازی گلم؟! هرکی بیشتر لایک خورد؟!

یکی میگفت با فرهنگ بودن به داشتن مفاخری مثل مولانا و سعدی و حافظ نیست! فرهنگ یعنی بعد از گذشت چند قرن، حداقل بتونی بخونی و بفهمی آثارشون رو!


یکی از دوستان توی اینستاگرام چند روز پیش به چالش زیبای  #کتاب_گرایی دعوتم کرد که خیلی خوشم اومد ازش!

داستان از این قراره که عکس جلد آخرین کتابی که خوندین و ازش خوشتون اومده رو به همراه یه پاراگراف مورد علاقه تون از اون کتاب share میکنید...

منم از همینجا همه ی شما عزیزان رو به این چالش دعوت میکنم... بلکم بیشتر بخونیم و بیشتر بفهمیم و خشتک درانی نکنیم در فضای مجازی!



افراد آزاد هستند که صمیمی باشند،
اگر تصمیم بگیرند که روابط جنسی داشته باشند برای انجام این کار آزاد خواهند بود. برخلاف اعتقاد روان کاوان، امیال جنسی قطعا ماهیت انسان نیست. ما میتوانیم از لحاظ جنسی آزاد باشیم، که این به معنی آزادی گفتن آری به امیال جنسی مان در زمانی است که معتقدیم، بهتر است بگوییم آری، و آزادی گفتن نه به امیال جنسی، در زمانی است که بهتر است بگوییم نه.
درمان جنسی وجودی، به افراد کمک میکند تا در روابط جنسی برای گفتن نه آزاد باشند، خواه این نه گفتن به درخواست های همسر باشد یا تقویمی درونی که اعلام میکند شما از متوسط ملی داشتن آمیزش جنسی عقب هستید!

"یک پاراگراف از آخرین کتابی که خواندم"