دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

بهشت دو نفره

به طرز مشکوکی همه چیز خوب است!

انگار نه انگار که در فصل تابستان هستیم!

اثری از گرمای طاقت فرسای مرداد ماه که نیست هیچ، چنان نسیم خنکی میوزد که آدم را یاد روزهای اول بهترین فصل سال (یعنی پاییز!) می اندازد!

از آن روزهایی که دلت میخواهد بین لباسهایت سرک بکشی و پیراهن آستین بلند و نازکی انتخاب کنی و کفش پرفکت استپس ات را که هنوز نخریده ای (!!!) بپوشی و خیابانها را متر کنی!

هوای چله ی تابستان به طرز عجیبی دو نفره شده!

از آن هوا هایی که دوست داری تا صبح، دست در دست یارت، زیر نم نم باران قدم بزنی و نسیمی خنک را روی صورتت حس کنی،

حرف دل بگویی و حرف دل بشنوی و اشک شوقت را پشت بارانی که حالا و چه به موقع شدت گرفته پنهان کنی،

و خدا را شکر گویی که وعده اش را عملی کرد و بهشتش را نصیبت کرد!



تقدیم به تویی که با بودنت همه چیز هست، حتی دلتنگی ات!

عشق در یک نگاه!

یک ماهی میشد وبلاگم رو باز هم نکرده بودم!

نه وقتش بود و نه امکان دسترسی به اینترنتش!

منتها ننوشتن برای من همیشه دو دلیل داشته!

اول اینکه چیزی برای نوشتن و حرفی برای گفتن نداشته باشم

و دوم اینه اینقدررررر حرف برای گفتن داشته باشم که ندونم از کدوم بگم!


فکر میکنم بهتره اول از این بگم که عشق چیز خوبیه کلا!

مخصوصا اگه آدم بتونه اون کسی رو که لیاقت عشق ورزیدن رو داره پیدا کنه، اون وقته که زندگی آدم شیرین میشه و جهت پیدا میکنه، و من معتقدم زندگی ای که در اون هدف مشخص شده باشه، حتما و حتما و حتما وسیله ی رسیدن به اون هدف هم تعبیه میشه...

بنابرین نتیجه ی اخلاقی این شد که اگه یه عشق واقعی پیدا کردین و فکر کردین میتونین عشق بورزین لحظه ای تآمل نکنید...


خب خواستم در مورد انتخابات هم یه چیزی بگم ولی بیخیال! برید رای تون رو بدید و به وظیفه ی شرعی و قانونی تون عمل کنید! من تصمیم گرفتم ممبعد برای فاحشه ها هم یه حقوقی قائل بشم! و من الله توفیق...

جاودانه

به ابرهای سیاه بگویید دیگر نمیتوانند خورشید را پشت خود پنهان کنند!

خورشید من همینجاست،

هر لحظه در کنارم...


تقدیم به خورشید همیشه فروزان زندگیم...


همه کَسم تو

هر هوسم تو

هم نفسم تو

بال و پرم تو

همسفرم تو

بیش و بَسم تو

گرمی خانه

شور ترانه

متن غزل تو

شعر و سرودم

بود و نبودم

قند و عسل تو

نغمه ی سازم

محرم رازم از روز ازل تو

بی تو خموشم

با که بجوشم

جفت تنم تو

خسته و عریان

پیش غریبان

پیرهنم تو


پی نوشت: به یاد داری گفته بودم واژه ها ناتوانند؟



حلال و حرام!


دیشب خواب دیدم خداوند متعال برای رفاه حال بندگان عزیز آیه ای نازل کرده اند با این مضمون که نماز جزو گناهان کبیره محسوب میشه و هرکس مشروب نخوره سر پل صراة فلانش میکنن!
خلاصه ما هم که خیلی به این آیه ها پایبندیم با هرچی نمازخونه قطع رابطه کرده بودیم و با یه شیشه وتکا تو خیابونا الهی به امید تو...
جای شما خالی تازه کم کم داشتیم احساس میکردیم خیلی داره بهمون خوش میگذره که یهو اذان صبح شد و ما هم ناامیدانه پاشدیم رفتیم دستشویی و...
بعدشم اومدیم باز گرفتیم خوابیدیم!
چیه؟! یه وقت انتظار نداشتین من ساعت 5 صبح پاشم دولا راست شم که؟! ها؟! داشتین؟!


پی نوشت: با تشکر از همه ی دوستان عزیز که مزدوج شدن ما رو تبریک گفتند اعلام میداریم، فعلا همه چی خوبه و ما خیلی خوشبختیم! منتظر خبرهای تکمیلی باشید!

خبر آمد خبری در راه است!

هدف از عنوان پست به هیچ وجه قصه ی غیبت و حضور و ظهور موعود و این حرفها نیست!


بلکه خبر اینست که از قدیم گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست و حالا، حال و روز ما عجیــــــــــــــــــب بهاری شده!

خدا رو شکر!

نصف مسیر زندگیم در این بهار طی شد و الان در بهترین حال و روز و با خوشحالی فراوون این پست رو مینویسم که هیچقوقت یادم نره که در فروردین 1392 به هدفی که مدت زیادی براش تلاش کردم و زحمت کشیدم رسیدم!

مینویسم که فراموشم نشه سختی کشیدم پس باید قدر این لحظات و خوشی ها رو بدونم!

آخ که چقدر خوبه آدم از حال و روزش راضی باشه!

همیشه به یارم میگفتم واصبرو ان الله مع الصابرین و چقدر خوبه که حالا میتونم بهش بگم: دیدی گفتم؟!


شما که خوبید ایشالله!؟