دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

مرا ببخش اگر گریه هام تکراری ست..

پیاده روى بخش گنده اى از زندگی منه!

شاید هر روز حدود دو ساعت، "سیجل" توی گوشم فحش میده و "بهزاد لِیتو" میگه خیلی خفنه و "یاس" غرغر میکنه و "شاهین" حرف حق میزنه و "هماى" میگه به تو چه؟! منم اینقدر با ریتم آهنگ قدم هام تند و آهسته میشن تا بالاخره به مقصد برسم.

دیروز که ابتداى مسیر ایستاده بودم و به انتهاى راه فکر میکردم از خودم پرسیدم: "خب که چى؟! خسته نشدى هر روز این راهو پیاده رفتی و اومدی؟ هر روز رد شدن از کنار این قنادى لعنتى حالت رو به هم نزده؟ از ریخت و قیافه ى تکرارى این راننده تاکسى ها که انگار همیشه ى خدا منتظرن تا نوبتشون بشه خسته نشدی؟ به خاطر بوى لعنتى این مغازه که معلوم نیست مرغ فروشیه یا گوه فروشى هم که شده نمیخواى امروز رو با تاکسى برگردى؟!"

یه جایى زندگی دقیقاً همینقدر خسته کننده و تخمى میشه. سوالها مثل کنکور تو ذهنت ردیف میشن و تو مجبورى جاى پاسخ تستى، اینقدر جواب و دلیل براى مغزت تشریح کنى تا مطمئن شى فعلاً دستور پمپاژ خون به قلبت رو صادر میکنه!

نهایتاً من دیروز مسیرمو عوض کردم و چشمام کلى منظره ى جدید براى تصویربردارى و ارسال به مغزم پیدا کردن، که بتونن توجیهش کنن توی اون گرما و رطوبت باز هم فرمانِ راه رفتن رو صادر کنه...

ولی شما توی اینجور مواقع چیکار میکنین؟ وقتی همه چی تکرارى و خسته کننده و حوصله سَربَر میشه، راه حل تون چیه؟


پی نوشت: عنوان از مهدی موسوی

نظرات 1 + ارسال نظر
الی شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:27 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

تو این موارد هیچی به ذهنم نمیرسه جز اینکه بیام وبلاگم رو باز کنم و روح عصیانگرم رو تخلیه کنم و دری وری بنویسم و ارسال نکنم

من که هروقت میام وبلاگت میبینم دری وری هات رو منتشر کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد