دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

آرزوهایی که مرد...


هر بچه ای آرزو داره یه روزی پولدار شه؛ معروف شه؛ مورد تشویق قرار بگیره؛

و خب این روزها، میون تب و تاب جام جهانی، شاید اکثر بچه ها دوست داشته باشن یه روزی توی تیم ملی کشورشون #فوتبال بازی کنن و دخترای مملکتشون براشون کف بزنن و جیغ بکشن!

بالطبع منم از این قاعده مستثنی نبودم!

بعد از جام جهانی ١٩٩٨ بود که رفتم کلاس فوتبال!

اتفاقاً استعدادم هم خیلی خوب بود؛

البته به عنوان توپ؛ نه فوتبالیست!

به هرحال فیزیک و آناتومی بدن هم خیلی موثره تو آینده ی آدم.

بعد از اون، وسط دعواهای بچه گونه ی دوره ی ابتدایی بود که تصمیم گرفتم برم کلاس کیک بوکسینگ.

خیلی خوب بود؛ چون هم با خلقیاتم سازگار بود و هم هیکلم!

ولی خب از بد روزگار، درست تو همون زمان، #تلویزیون توی سانس باشگاه من، شروع به پخش سریال "مسافری از هند" کرد و منم به خودم گفتم بعد از تموم شدن این سریال، حتماً میرم دنبال آرزوهام!

رفتم؟!

خب راستش اون سریال خیلی طولانی شد و یادم رفت!

از آرزوها و تلاش های نافرجام من که بگذریم؛

وقتی پیرمردی رو توی #بازار دیدم که زیر آفتاب سوزان نشسته وسط باقالی هاش، یاد آرزوهای دور و دراز خودم افتادم و در مورد آرزوهای اون مرد خیالبافی کردم!

فکر کردم اگه هر روز، تمامِ محتویات دو کیسه اش رو بفروشه، آرزوهای بچگیش محقق میشه؟

حالا آرزوهاش هیچی؛

اصلا با فروش دو کیسه باقالی، میتونه از پس مخارج روزمره ش برمیاد؟

شما چی؟

شما هم واسه بزرگسالی تون رویا داشتین؟!

چقدر تونستین بهش نزدیک بشین؟!

نظرات 4 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 9 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 09:52 ق.ظ

من و دوستم هم چند روز پیش یه پیرمرد را دیدیم که توی ایستگاه بی آر تی لواشک میفروخت... ما هم از خودمون پرسیدیم آیا این پیرمرد با فروختن لواشک به رویاهاست میرسه؟؟؟؟؟

خیلی رویاهای زیادی داشتم... من تقریبا برای هر روز یه رویا داشتم... اما مدتی هست که وضعیت نابسامانی که اینجا جای حرف زدن ازش نیست باعث شده ... تقریبا هیچ رویایی نداشته باشم

من فکر میکردم فقط من با دیدن این پیرمرده همچین فکر کردم! پس همه همین فکر رو میکنن یعنی!؟

چه بگویم که نا گفتنم بهتر است!
آدمی به امید زنده س.. به امید روزهای بهتر برای همه مون

بهامین جمعه 15 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 02:20 ب.ظ http://notbookman.blogsky.com

همه فرد فرد آدمها ؛آرزوها و رویاها دارن از یه بزرگ تا کوچیک
به خیلی ها شاید رسیدن اما خیلی از آرزوها باقی میمونن
و کنار آرزوهای باقی مونده ؛آرزوهای جدید هم پیدا میشن.

وقتی ۹ساله بودم دلم میخواست کارگردان بشم و قصه زندگی بابابزرگ را روایت کنم به تصویر،یادش بخیر حتی ساعت ها مینشستم پای حرف های بابابزرگ
بابابزرگ‌آسمونی شد و آرزوی من همچنان آرزو باقی موند...

چه ارزوی قشنگی.. و چه جالب که در مسیرش هم قدم گذاشتی
روحشون شاد باشه

سحر جمعه 15 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 10:46 ب.ظ http://roya-94.blogsky.com/

اره من ارزوهام زیاده
نمیدونم.....میرسم یانه

چرا نرسی
میرسی حتما

الی سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 10:19 ب.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

هیییی امان از ارزوهای برباد رفتمون
اینروزا دیگه کی به آرزوها فکر میکنه

به قول دیالوگی از فیلم " عشق سگی"

مادربزرگم میگفت:
اگه میخوای خدا رو بخندونی از برنامه هات برای اینده بهش بگو..!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد