دیدین تو مراحل مختلف زندگی، آدم ذهنش درگیر مسائل پیش پا افتاده ایه که تو اون مقطع فکر میکنه مهم ترین و سخت ترین اتفاق زندگیش در گذشته و حال و آینده س؟!
مثلا خود من..
یادمه وقتی هفت هشت سالم بود نمیدونم چه غلطی کرده بودم که مامانم میخواست از عقب مورد عنایت قرارم بده و من زار زار تو درگاه خداوند متعال به هر طرف آب چشم میپاشیدم که این قضیه رو تو حل اش کن، من دیگه تا آخر عمرم ازت هیچی نمیخوام!
یا وقتی تو دوره ی راهنمایی مدیر مدرسه خیلی بیخود و بی جهت گفته بود باید اولیا ات رو همرات بیاری، دوباره دین و ایمونم شکوفه زد که پروردگارا این مشکل رو حل کن من خودم دیگه از پس باقی مشکلات زندگیم برخواهم اومد!
یا تو امتحان نهایی سال سوم وقتی برگه تقلب گرفتن ازم، همش خدا خدا میکردم که از امتحان های بعد محروم نشم، و کلی وعده و وعید روانه ی ملکوت اعلا کردم که با زیر سیبیلی رد کردن این موضوع، مِن بعد، یه بهنام مذهبی که تمام فرایض دینی، اعم از واجب و مستحب و مکروه و... رو با جون و دل به انجام میرسونه تحویل جامعه خواهد داد!
و الان اونقدر سردرگم و ملول و خسته و داغونم که فکر میکنم اگه ایندفعه رو خدا خودش یه نظری به این بنده ی حقیر سراپا تقصیر بندازه دیگه ایشالله بعد از این هیــــــــــــــــــــچ کاری باهاش نخواهم داشت و حتی خودم یه جوری نکیر و منکر رو هم میپیچونم، فقط این دفعه رو خودش یه جوری میزون کنه اوضاعم رو... با تشکر از الطاف بی کران اش... خیلی مخلصیم هااا!
دقیقا همینه ...
این پست رو خوندم کل قول و قرارهایی که عمل نشده ای که با خدا داشتم اومد جلوی چشمم :||
من هرچی میگم همونه کلا همیشه!
تو هم مثل منی پس
هر سری اینطور با خدا معامله میکنی
دستت رو شده دیگه حنات پیش خدا رنگی نداره گول بخوره
امیدوارم هر مساله ای هست به زودی زود به خیر و شادیت تموم بشه
از تراویس خبر نداری؟
نه بابا
سادس
بازم گول میخوره
فدات همچنین مسائل شما! :)
نه والا من کلا خبر خودمم ندارم!
دعا
امین!
چه عجب بهنام
رسیدن بخیر
السلام علیکم و رحمت الله و برکاته
به مشکلات من میخند؟