حقیقتش اینه که ماها همه مون یه مشت خل و چل یم که یه جای کارمون به شدت میلنگه!
منتها به جای اینکه پاشیم بریم دکتر و روح و روانمون رو درمان کنیم، دنیای واقعی مون رو ول کردیم و نشستیم اینجا واسه هم قصه میگیم!
قصه ی تنهایی... قصه ی خیانت... قصه ی دروغ... قصه ی جدایی... قصه ی عشق نافرجام... قصه ی درد و مرض.. قصه ی خونواده ی بیخود... قصه ی عقده هامون...
پس راست میگن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
خوشت اومده هاااا
واقعا همینطوره
متاسفانه
واه...
هاه؟!
پس چی بگیم
شعر!
شعر بهتره! :)
ماها؟
ما کی ها هستیم اونوقت؟
نوشتم ماها؟!
منظورم شماها بود!
شاید دکتر رفتن ولی جواب نگرفتن خب :(
خیانت و دروغ و جدایی و درد و مرض و خونواده ی بیخودو مگه دکتر میتونه درست کنه؟
بعضی چیزا درست شدنی نیس و تا اخر عمر باهات میمونه ...
خب شاید دکترش خوب نبوده!
حالا من سعی میکنم دکتر خوبی بشم درمان کنم این مشکلاتتون رو تا اخر عمر نمونه باهاتون!
شایدم فکر میکنیم دردمون درمون نداره
چه جالب!
کلمه ی دردمون و کلمه ی درمون فرقشون فقط یه "دال" عه!
منو قاطی خودتون نکن:|
من اصلن خل و چل نیستم
باشه تو خوبی :)
مث دفترچه خاطراته خب خوبه که
اینجوری هم میشه بهش نگاه کرد خب :)
ادمای که بیشتر میفهمن بیشتر درد میکشن
دوستی دارم که حرفی زد که خیلی قشنگ بود
گفتم.تو چرا نمی خوای بفهمی
گفت اگ بفهمم درد می کشم
پس نفهمم بهتره .ََ
واس همینه ناله بیشتر می کنیم .. چون فهمیدیم ...
بیچاره انکس که گرفتار عقل شد
خوشبخت آنکه کره خر امد الاغ رفت
خوب دیگه چه خبر؟؟؟
خبرا دست شماست
دکتر؟! درمان؟! شییییب؟!!!
بام؟!