دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

دو کلام حرف حساب

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

چشمان تو...

چشمان تو سی سال بماندست و شده اصل شراب
که تواند بکند هرکه در این میکده باقیست خراب
تلخی عمق نگاهت نتواند بزند آدم پست
جز به شیرینی آن طعم لبت،،،، که فقط زانِ منست
منم آن آدم مست، منم آن آدم مست، منم آن آدم مست..
که خمار زدن جام دگر در به در است

که خمار زدن جام دگر لحظه ای از لحظه ی پیش، پیرتر است....


" بهنام رستمی "

نظرات 15 + ارسال نظر
عاطفه پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:12 ق.ظ

آفرین بهت دادا بهنام شاعر
امضا هم بزن زیر شعرت خب !

هنوز به اون لول نرسیدم!
الان فقط میتونم انگشت بزنم!!

عاطفه پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 02:19 ب.ظ

دمت گرم که با سواد مکتبی شعر میگی


دیگه کاریه که از دستم برمیاد خواهری

ღدوستانهღ پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 05:46 ب.ظ http://doostaneh7985.blogsky.com

قشنگ بود
شعر از خودتونه؟

نظر لطفتونه..
با اجازه بزرگترا بعلههههه!!

ღدوستانهღ جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:16 ق.ظ http://doostaneh7985.blogsky.com

روزی روزگاری که window فقط به معنی یه دریچه تو دیوار بود و application روی کاغذ نوشته میشد. دورانی که keyboard نوعی پیانو بود و mouse فقط یک حیوان. سالها پیش به هنگامی که file وسیله مهمی در ادارات بود و hard drive یک سفر غیر راحت جاده ای. وقتی که cut با چاقو انجام میشد و paste توسط چسب. زمانه ای که web خانه عنکبوت بود virus ققط سرماخوردگی. موقعی که apple و blackberry فقط میوه به حساب میومدن...
اون زمان ما وقت بسیار زیادی برای بودن با خانواده داشتیم...

هرچند مطمئن نیستم که تو اون دوران آدمی زندگی قشنگ تری داشت نسبت به الان ولی در کل صحبت جالبی بود!

ღدوستانهღ جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:28 ق.ظ http://doostaneh7985.blogsky.com

آفرین ادامه بدین . حتما یکی از شعرای به نام و معاصر کشور خواهی شد

یعنی میخواید بگید الان نیستم؟!

ღدوستانهღ جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:32 ق.ظ http://doostaneh7985.blogsky.com

ولی واقعا اون موقعها بهتر بود . حداقل اگه روز هم رو نمیدیدن شبا دور هم سر یه سفره جمع میشدن . زمستونا دور کرسی جمع میشدن . پدر بزرگ و مادر بزرگ ارج و قرب و احترام داشت .همسایه از حال همسایه خبر داشت الان اگه بخوای حال همسایت رو بپرسی متهم میشی به فضول بودن و سرک کشیدن تو زندگیشون . خلاصه زندگی خیلی فرق داشت قبول ندارید؟

والا با جمع شدن خونواده هر از گاهی دور هم موافقم ولی با حال و احوالپرسی از همسایه متاسفانه موافق نیستم!
در کلیت امر ترجیح میدم همینجوری که الان هست باشه فقط تایم مهمونی هاش رو اضافه کنن ممنون میشم

هیوا یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:22 ق.ظ http://yektayegiti.blogfa.com

می دانم اما...
می دانم بر نمی گردی!
می دانم که چشمم
به راه خنده های تو خواهد خشکید!
می دانم که در تابوت همین ترانه ها خواهم خوابید!
می دانم که خط پایان است؛مرگ!
پرتگاه گریه ها،
اما هنوز کی زنده ام!
یغما گلرویی

یغما گلرویی.. شخصیت دوست داشتنی

ولی مطمئنی شعر از یغماست؟

ღ♥ஜ فاطمه ஜ♥ღ یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:43 ق.ظ http://sokootfatemeh.mihanblog.com

بسیار زیبا

زیبایی از خودتونه ! :)

هیوا یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 05:40 ب.ظ

به نظرم باید مال ایشون باشه.تو دفترم اینو نوشتم.
شعراشونو دوست دارم.

نمیدونم!
انگار شبیه نیست به سبکش!

هیوا یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 05:48 ب.ظ http://yektayegiti.blogfa.com

خطی کشید روی تمام سوالها
تعریفها معادله ها احتمالها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده ها و مثالها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمانها و سالها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خطها و خالها
خطها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محالها
"فاضل نظری"
امیدوارم اشتباه وارد نکرده باشم.

قشنگ بود واقعا!

ღ♥ஜ فاطمه ஜ♥ღ دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:49 ق.ظ http://sokootfatemeh.mihanblog.com

سلام دوست عزیز ممنونم از حضورت
بیشتر به خاطر تبریک تولدم ممنونم

سلام
قربون شما

هیوا دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:57 ق.ظ http://yektayegiti.blogfa.com

سلام صبحتون بخیر!
روز خوبی داشته باشین.

سلام
خیلی ممنون
همچنین شوما

هیوا دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:27 ب.ظ

روی جلد یه دفتر اینو خوندم،قشنگه:
love is totally forgetting yourself to someone that is always remembering you at all time.

بله بله
حق با نوشته روی جلد یه دفتره..

هیوا دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:41 ب.ظ

"باران برای تو می بارد"
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه می افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت...
گنجشکها
از روی عادت نمی خوانند،
سرودی دسته جمعی را تمرین میکنند
برای خوش آمدگفتن
به تو...
باران برای تو میبارد
و رنگین کمان
-ایستاده بر پنجه ی پاهایش-
سرک کشیده از پس کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مدام
کامنت بعدی

هیوا دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:48 ب.ظ

می رود و بازمی گردد
با رویای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه های ساعتها
برای تو می گردند
و من
به دور تو!
"یغما گلرویی"

بسیار بسیار زیبا..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد